اختتامیه

به رسم تمام جشنواره ها و فستیوال ها امروز میخواهیم مراسم اختتامیه بگیریم.

اما قرار نیست در این اختتامیه بر روی شانه ی كسی سیمرغ بنشیند یا در دستان دیگری اسكار بدرخشد.

از اول قرار بود در این 30 شب كه از بهترین شبهای سال هستند فقط باهم بودن را تجربه كنیم ، تا شاید دلیلی شود برای بیشتر یاد هم كردن در آن چند شب آسمانی.

این روزها لااقل برای خود ما پر از لحظات خوب بود.لحظاتی كه مینشستیم به دیدن فیلمی از نگاه شما ، كه چه در پستها همراهی كرده بودید و چه در نظرها همراهی میكردید.انگار تمرینی بود برای احترام گذاشتن به نظرات دیگران و درك كردن موقعیت های سنی ، اجتماعی و...

و چشیدن طعم سلیقه های متفاوتی كه گاهی آنقدر به مذاق آدم خوش می آمد كه هوس میكردی بعدها بیشتر از این ها تجربه اش كنی.

برای خود ما هم كه بیشترین سهم را در انتخاب فیلم ها داشتیم مروری شد به دوره ی نوجوانی.

شاید برای همین اقتضای سنی ، حال و هوای آن روزگار بود كه بیشتر فیلم های خاطره سازمان از سالهای 81 و 82 آمدند و جشنواره ی 22 هم جشنواره ی محبوبمان شد.

بیرون كشیدن دفترهای خاطرات ، مرور دوباره ی شان و تلفن های چند ساعتی كه به خاطره بازی آن روزها میگذشت.

جایتان خالی به بهانه ی همین فیلم ها در این یك ماه چقدر خندیدیم ، گل گفتیم و گل شنفتیم در آخر هم سعی كردیم خلاصه ی تمام حرف هامان را با عنوان فیلمی برایتان بیان كنیم و شما را هم در شادی های كودكانیمان شریك.

تمام آن حال و هوای خوش وقتی با مدالهای رنگی المپیك همراه شد ، شادی كودكانه ی اینجا پررنگ تر هم شد و تلفیق شد با یك شادی ملی بزرگ.

ولی بعد از شبهای قدر وقتی دیگر تب و تاب المپیك خوابید ، تبی گرفتار كرد این مام وطن را ، كه تنش هر از چند گاهی عادت به لرزه اش داشته و دارد.

لینكستان این خانه هم از لرزه در امان نماند و زهرای بمون تا بمونم هم جای پای خاطره هاش رو در ساحل نگاهمون به جا گذاشت و فانوسش رو خاموش كرد و ....

حالا هم رمضان 1433 و هم مرداد 1391 با تمام لحظات خوب و بدشان تمام شدند و خاطره هایشان ماند برامان.

كاش هممان یاد بگیریم كه خاطرات فقط برای مرور شدن نیستند ، بلكه برای درس گرفتن و بهتر ساختن آینده اند.

به امید ایرانی كه از 4 مدال طلای المپیك 2012 هم درخشان تر باشد.

پری دریایی

ببخشید كه پست سی مین روز مردادمون انقدر دیر شد.

بازم عیدتون مبارك.امیدواریم با اینكه هممون برای مهمونی دست خالی رفتیم صاحب خونه موقع بیرون آمدن دسته خالی نفرستاده باشتمون.

خب بقیه حرفها بمونه برای پست فردا شب كه آخرین پست این ماه ، آلان دیگه play فیلم امشب رو میزنیم.

فیلم امشب باز هم یكی از انیمیشن های خاطره انگیز بچگیمونه.انیمیشنی كه پای ثابت تمام مهمونی های خونه ی خاله سیمین(مامان مهسا اینا) بود و برای خود مهسا و امیر هر روز یه سانس صبح یا بعدازظهرشون رو پر میكرده!!!(خب اون موقع ها كه شبكه كودك و پویانمایی نبود!!!!)

پری دریایی تولید سال 1989 توی كمپانی والت دیزنی است.

ادعای بیخودی نیست اگه بگیم قرن گذشته انیمیشن مساوی با والت دیزنی بوده.با اینكه كمپانی های مثل پیكسار هم از سال 1986 پایه گذاری میشن ولی تا سالای 1999 ،2000 چیز چشم گیری از خودشون ارائه نمیدن و تازه اولین انیمشین چشم گیر پیكسار داستان اسباب بازی ها بوده كه بازم با همكاری والت دیزنی ساخته میشه ، پس واقعاً یكه تازه اون سالها دیزنی بوده.

انیمیشن پری دریایی با اقتباس از رمان پری دریایی كوچولو ، هانس كريستيان آندرسن دانماركی كه همه ی ماها اون رو با جوجه اردك زشت ، ملكه برفی ، بند انگشتی ، دختر كبریت فروش ، لباس جدید امپراتور و.... میشناسیم ، ساخته شده.

داستان مربوط به شاهزاده خانم دریایی 15 ، 16 سال ای به اسم "آریل" كه با پدرش سلطان دریاها "تریتون" و بقیه پری های دریایی كف اقیانوس زندگی خوشی دارن.

آریل خیلی به زندگی آدمها علاقه مند و وسائل زندگی اونها رو به كمك یه مرغ دریایی و ماهی كوچولوی بامزش "فلاندر" به دور از چشم پدرش جمع میكنه. شاید یه قسمت خلاقانه این انیمیشن كاربردهای باشه كه این پری دریایی و دوستاش برای وسائل روزمره ی زندگی آدمها پیدا میكنن.مثلاً چنگال رو فكر میكنن وسیله ی برای شونه كردن موهاست.كه وقتی آریل وارد قصر شاهزاده "اریك" میشه سر میز شام از چنگال برای شونه كردن موهاش استفاده میكنه و چون صدا هم نداشته و نمیتونسته حرف بزنه كلی این حركاتش باعث تمسخر اطرافیان میشه.

آریل صداش رو برای بدست آوردن یه جفت پا به جادوگر اقیانوس كه یه هشت پا به اسم "ارسلا"س میده و قرار میشه اگه در عرض 3 روز اریك از روی عشق آریل رو بوسید این پاها همیشگی بشه و در غیر اینصورت پاها از بین بره و همون دم ماهی برگرده سر جاش.صحنه های كه برای بوسیدن این دوتا طراحی شده به واقع رویایی خصوصاً اون قسمت قایق سواریشون توی بركه و رقص ماهی ها در اطرافشون.تمام این رقص ها با موسیقی فوق العاده ی آلن منكن و هاوارد آشمن در هم آمیخته.موسیقی این انیمیشن جایزه های اسكار و گلدن گلوب رو درو كرده.یه خرچنگ هم به اسم "سباستین" توی این انیمیشن نقش رهبر اركستر رو داره و تمام این موسیقی فوق العاده توی خود انیمیشن هم به وسیله ی موجودات دریایی اجرا میشه و واقعاً دیدنی و به یادموندنی است.

آخر ماجرا هم با تمام جادوهای هشت پا به خیر و خوشی تموم میشه و تریتون شاه با اینكه همیشه مخالف ارتباط برقرار كردن دخترش با آدمها بوده به دخترش یه جفت پا میده تا آریل كه حالا صداش رو از جادوگر پس گرفته با یه جفت پا بشه یه آدم و بره دركنار شاهزاده اریك خوشبخت بشه.

عروسی هم روی عرشه كشتی اریك برگزار میشه و تمام موجودات دریایی دور و بر كشتی هستن و خودشون رو در شادی عروسی شاهزاده خانمشون شریك میكنن.

راجع به این انیمیشن خیلی چیزهای دیگه هم میشه گفت ولی شاید مهمترین چیزی كه جامونده این باشه كه انیمیشن پری دریایی آغاز گر دوره ی رنسانس دیزنی بوده. این دوره ، دوره ایست كه از داستان های قدیمی كه بین مردم دهن به دهن میچرخیده برای ساخت انیمیشن استفاده میكردن ، مثل شیر شاه ، تارزان ، گوژپشت نوتردام ، مولان ، علاء الدین و.....

پ.ن:

امیدواریم آخر قصه ی زندگی هممون به شادی همه ی انیمیشن های خوشگلی باشه كه توی عمرمون دیدیم و كیفیشون رو بردیم.

یه حبه قند


این دیگه از اسمشم معلومه كه چقدر شیرینه.

یه فیلم خیلی خوب كه همین پارسال اكران شد.

همه چی خیلی آرومه و دقیقاً مثل خونه ی یه مامان بزرگ.

داستان توی یه خونه ی حیاط دار توی یه شهر كوچیك میگذره ولی انقدر روابط خانوادگی است كه وسطای فیلم فقط اینجا میشه خونه ی یه مامان بزرگ كه میتونه هركجای این دنیا باشه.4 تا با جناق توی این فیلم هستن كه رضا كیانیان باجناق بزرگه محشره.كل فیلم یك ور و رقصیدن های رضا كیانیان ، كارهاش و حرفهاش یه ور.یعنی ماعاشق صحنه های شاد فیلمیم.نیمه اول فیلم شما رو قشنگ میبره توی فاز فامیل نزدیك عروس و توی نیمه دوم هم واقعاً عزا دار میشین.

انقدر بازیگرای خوب توی این فیلم هست كه نمیشه از كسی به شكل شاخص نام برد.

نگار جواهریان در نقش پسند خواهر كوچیكتر مثل همیشه توی این فیلم هم عالی بازی كرده و خواهرهای دیگه هم كه ریما رامین فر ، پریوش نظریه ، پونه عبدالكریم زاده و نگار عابدی هستن.

راجع به رامین فر هم حالا كه اسمش آمد بذارید بگیم توی این فیلم به همراه نظریه به واقع دوتا خواهر و خاله بزرگتر رو عالی از كار در آوردن.

یكی از قسمتهای فوق العاده فیلم كه لااقل برای خود ما قشنگ یادآور دور همی هامونه جایست كه خواهرها روز قبل از مراسم پسند توی یكی از اتاقای خونه دور همن و از این در و اون در حرف میزنن و اون وسط یكی دراز كشیده ، یكی خیاطی میكنه و....ما هم همگی خاله و خواهرزاده ها هر وقت خونه ی مامان زریمون باشیم عصرها همینجوری گرد دراز میكشیم و كلی حرف برای گفتن داریم اون موقع.

خود رضا میركریمی جای گفته بود كه این فیلم رو از خاطراتش در خونه ی مادربزرگش ساخته . بازی كردن توی حیاط ، دنبال هم دویدن دور حوض و...  قسمتی از خاطرات بچگی ماهم هست و با دیدن این فیلم آدم میفهمه فرقی نمیكنه خونه ی مامان بزرگ توی چه زمان و چه مكانی باشه چون حس و حال خوبش برای همه انگار یك جور.

فیلم یه حبه قند رو دوست داشتیم چون آدمهاش با خوردن آش رشته و دیزی ، چای ریختن توی استكان كمرباریك و....ادای ایرانی بودن در نمیوردن و مثل آدمهای معمولی زندگی میكردن و واقعاً ایرانی بود.

پ.ن:

تموم شد....

اینجور وقتها نمیدونی باید چی بگی....

شب عید فطر دلت میگیره و یجوری میشی....

یه حالی كه هم خوش و هم ناخوش....

توی این حال ملس التماس دعا....

عیدتون مبارك

ترمیناتور

ترمیناتور فیلمی كه ترانه برامون تعریف كرده.ترانه ی كه خاطره هاش رو مینویسه و الحق هم كه عالی مینویسه و دل نشین.ترانه ی خاطره ها از دوستای قدیمی و شاید حتی بشه گفت خیلی قدیمی ما توی دخترخاله هاست.

از اون دوستایی كه هیچوقت توی دوستی كم نذاشته و همیشه حضورش رو با اینكه از نظر مكانی از هم دوریم اما خیلی نزدیك حس كردیم.

اون زمانی كه ماجرای فیلم و فیلم بازی رو راه انداختیم متاسفانه چشم هاش دچار مشكل شده بودن و نتونست اون اوایل فیلم رو بدستمون برسونه و آخرین فرستنده ترانه بود.درست مثل بازیكنای كه دقایق آخر میان توی زمین و گل طلایی رو میزنن ، حضورش برای ما به همون اندازه طلایی بود.نوشتار ترانه بیشتر سبكش نقد و بررسی حرفه ای فیلم ، چیزی كه قبلتر از این در مجله های تخصصی فیلم تجربه كرده.

برای دخترخاله ترانمون ، هركجای این دنیا كه باشه آرزوی سلامتی و شادی میكنیم.

کی از فیلمهایی که 90 درصد ما دیده ایم فیلم ترمیناتور 2 روز داوری است . فیلم ترمیناتور ساخته 1991 جیمز کامرون با بازی آرنولد شوارتزنگر . لیندا همیلتون . ادوارد فرلانک . رابرت پاتریک و جو مورتون .
جیمز کامران نامی آشنا است که بیشتر ما او را با فیلم تایتانیک می شناسیم اما بدون اغراق سنگینی نام جیمزکامران با ترمیناتور است ، هر چند کامرون سعی کرد با دروغهای حقیقی ، تایتانیک و حتی آواتار باز حماسه روز داوری را تکرار کند اما هیچ گاه نتوانست . فیلمنامه ترمیناتور در سال 1989 نوشته شد در سالهای پایانی جنگ سرد بین دو ابرقدرت در دهه 80 که صنعت سینمای هالییود به پشتوانه ابر ستارگان و بازو و گردن کلفت کسانی چون استالونه ، بروس ویلیس و آرنولد اداره می شد ، در سالهای پایانی جنگ سرد ظهور عنصری طلب می شد برای جایگزین شدن قدرت رو به زوال بلوک شرق ، قدرتی جدید و البته تهدید کننده برای غرب تا بتوانند جوء حاکم را حفظ نمایند و جیمز کامرون توانست از این خلع به خوبی استفاده کند او با وارد کردن روبات و نشان دادن خطر این موجود جدید برای بشریت جایگزین خوبی برای قدرت متلاشی شده شوروی پیدا کرد .
فیلم ترمیناتور 2 با استفاده از همین خلع یعنی خلع از بین رفتن دشمن همیشگی غرب ساخته شد فیلمی که برای اولین بار توانست نیمی از حرف خود را با استفاده از جلوه های ویژه بزند و در این زمینه بسیار موفق بود . داستان فیلم تقابل بین انسان و روبات است ، دو روبات از آینده به زمین فرستاده می شوند تی 800 با بازی آرنولد و تی 1000 با بازی رابرت پاتریک . تی 800 که بر خلاف ماموریت قبلی خود در ترمیناتور 1 مامور است جان پسر نوجوانی به نام جان کارنر را حفظ کند و تی 1000 آماده است جان کانر را از بین ببرد چون قرار است جان کانر در آینده فرمانده لشگریانی شود که برای مقابله با تکنولوژی قیام کرده اند . تقابل بین این دو روبات بسیار جالب است تی 800 با اندامی ورزیده در مقابل تی 1000 روبات جیوه ای انعطاف پذیر که به راحی می تواند شکل خود را کاملا تغییر دهد و در بسیاری از صحنه ها برتری خود و ضعیف و حتی ناچیز بودن انسان را برخ تماشاگران بکشاند .

فیلم ترمیناتور تنها تقابل بین دو نیروی شر نیست در فیلم به راحتی می توان تقابل بین انسان و تکنولوژی را دید ، درست است هر دو روبات از آینده آمده اند اما کامرون سعی می کند خطر پیشرفت بی حد و مرز انسان را گوشزد کند که می تواند این پیشرفت بر علیه خود او باشد . فیلم با استفاده از رتیم بسیار حساب شده به پیش می رود صحنه های جذاب اکشن فیلم به خوبی و با زیرکی تمام بین مدت زمان نسبتا طولانی فیلم پخش شده است و همین ضرب آهنگ اجازه تفکر تماشاگر را می گیرد شیوه ای که بسیاری از کارگردانان باهوش دنیا از آن استفاده می کنن به این منظور که در مدت زمان فیلم تماشاگر را درگیر فیلم نمایند و زمان تفکر و فکر در مورد فیلم را به آخر و بعد از سالن سینما موکل کنن ، فیلم از ابتدا می خواهد تفکر کارگردان را نشان دهد و با صحنه داغ کردن سینه تی 800 در ابتدای فیلم به ما می گوید که این ساخته جیمز کامرون فقط تریلر اکشن و تخریب نیست وسوزاندن بدن لخت تی 800 توسط سیگار یک گردن کلفت در کافه و صحنه بعد که همان گردن کلف را لخت و درمانده می بینم نشان دهنده این موضوع به بیننده است که بشر برای نابود کردن ساخته دست خود به چه اندازه زبون و عاجز است ، از دیگر صحنه های فیلم که می توان تفکر کارگردان را حس کرد می توان به صحنه ریخته شدن گلها داخل جعبه روی زمین و بیرون کشیدن اسلحه توسط تی 800 اشاره کرد ، صدای خوردن شدن گلها زیر پوتین سیاه تی 800 که همان نماد از بین رفتن عشق است، صحنه نگاه کرده تی 1000 به مانکن در فروشگاه که سیر تکامل خود را با تعجب می نگرد سیر پیشرفت انسان را می توان در نگاه متعجب تی 1000 دید و حتی صحنه تقابل بین دو روبات . اما صحنه به یاد مادنی فیلم باید صحنه حذف شده فیلم دانست جایی که انفجار اتمی صورت می گیرد و کودکانی که در پارک مشغول بازی هستند به خاکستر تبدیل می شوند و این یعنی پایان کار انسان به دست خودش .

اما جیمزکامرون تنها بر خطر پیشرفت انسان تاکید ندارد در حالی که ما شاهد داستان تقابل تکنولوژی با انسان و نشان دادن ضعف او هستیم کارگردان با ظرافت خاص زنده نگه داشتن انسانیت را نشان می دهد ، زمانی که ما شاهد قدرت نمایی مخوف دو روبات هستیم ، دو ماشین بی روح که می توانن براحتی انسانها را درو کنن هنوز روح زندگی را می توان حس کرد .عشق زمینی را می توان به خوبی در سارا کانر دید ، مادر جوان جان کانر که در آسایشگاه روانی بستری است او به عشق فرزند خود از آنجا می گریزد و برای حفظ جان فرزند حاضر است به پیشواز هر خطری برود و در صحنه هایی چنان دیوانه وار اراده خود را به رخ تماشاچیان می کشاند که یقین پیدا می کنیم هنوز عشق وجود دارد تا جایی که یک زن می تواند در برابر ماشینی که فقط فرمان کشتن دارد بایستد در حالی که می داند دراین تقابل نابرابر نابود می شود . و عشق را به خوبی در صحنه پایانی فیلم می بینیم زمانی که هر دو روبات نابود می شوند و این مادر و فرزند هستند که یکدیگر را در آغوش گرفته اند .

فیلم ترمیناتور شاید یک فیلم در ژانر اکشن تمام عیار باشد اما می توان آن را زنگ خطری دانست برای بشر که تکنولوژی روزی دشمن شکست ناپذیری می شود که به راحت می تواند بر انسان غلبه کند .

پ.ن:

احتمالاً امروز روز آخر مهمونی است.

سر سفره افطار آخر سارای نازنینی رو كه تا همین چند روز پیش با شیطنتهاش مهمون این خونه بود و فیلم كلاغ پر رو با قلمش یه شب اینجا مرور كردیم رو هم دعا كنید.

خبر دار شدیم كه بیمار است . بیایم دعا كنیم تا حالش زود زود خوب بشه .

الهه زیگورات

این فیلم هم سال 82 ساخته شده.یادمون نمیاد كی اكران میشد فقط یادمون میاد كه روزی كه رفتیم و توی سالن یكی از سینماها نشستیم به تماشای فیلم مهسا روزه بود.

تیپ و قیافمونم كه دیگه حرف نداشت.دوتا بچه دبیرستانی رو در نظر بگیرید(الهام و مهسا) كه بعد از مدرسه با همون رپوش و كیف كوله ی بزرگ و سنگین هِلك هِلك رفتن كتاب بخرن و توی دوتا دستاشون كیسه های پر كتاب.

بعدم هنوز یه یك ربعی به انتهای فیلم مونده كه دیگه دیرشون میشه و نمیتونن بشینن و تا ته فیلم رو ببینن.با همون وضعیت دست پر و كوله بزرگ پا میشن از جلوی ملت میان بیرون.یعنی فقط شانس آوردیم ملت نزدنمون.

توی این فیلم شهاب حسینی و محمدرضا شریفی نیا بازی كردن.نویسنده ی فیلم محمدهادی كریمی كه پارسال ازش برف روی شیروانی داغ اكران شد.

داستان فیلم به منطقه چغازنبیل بر میگرده كه یه منطقه باستانی در استان خوزستان در 43 كیلومتری شهر شوش.چغا در زبان لری به معنی تپه است و زنبیلم كه همون زنبیل و سبد خودمونه.و اشاره به معبد زیگورات داره كه روی تپه است و مثل سبد واژگون شده میمونه.این معبد برای ستایش ایزد  اینشوشیناک نگهبان شهر شوش توسط اونتاش گال پادشاه ایلام باستان ساخته میشه. اینشوشیناک خدای جهان مردگان بوده.

توی این فیلم همسر و فرزند بهرام(شهاب حسینی) توی حادثه یازده سپتامبر مردن و دكتر میاد به منطقه چغازنبیل و اونجا با دختری به اسم اقلیما آشنا میشه .... آخر فیلمم ندیدیم كه بگیم چی میشه.ولی تا جای كه فهمیدیم این فیلم تنها فیلمی بود كه اون سالها به ماجرای 11 سپتامبر پرداخته.

توی فیلم اونجور كه یادمون میاد  به قاچاق عتیقه هم پرداخته بودن.قاچاق عتیقه توی ایران فكر میكنیم قدمتش در حد خود عتیقه ها باشه.اما سال 1347 توی پنجمین كنگره بین‌المللی باستان‌شناسی و هنر ایران آقای عزت‌الله نگهبان كه پدر باستان شناسی ایران هستن یه مقاله ارائه میدن و ماده ای رو پیشنهاد میدن كه بر اساس آن خرید و فروش اشیای باستانی به صورت غیرمجاز و از طریق قاچاق ممنوع اعلام شود و کنگره را ملزم به صدور قانونی در این زمینه كردن و با ارائه این مقاله، نقش اساسی در تصویب قطعنامه محکوم‌کردن قاچاق و فروش اشیای عتیقه داشتن.

راجع به خود آقای نگهبان هم اینكه ایشون سال 1300 توی اهواز بدنیا میان . 1328 لیسانس باستان شناسیشون رو از دانشگاه تهران میگرن.1333 هم از دانشگاه شیكاگو فوق لیسانسشون رو با ارائه رساله ی راجع به سیر سفال نخودی‌رنگ در منطقه خوزستان زیر نظر رونالد مک‌کان دریافت میكنن.

كلی كار برای پیشرفت علم باستان شناسی و تربیت متخصصین این رشته توی كشور انجام دادن و بهمن ماه سال 1387 هم از دنیا میرن.

راهشون پر رهرو.

دل شدگان

دو روز پیش تولد مرحوم علی حاتمی بوده و فیلم امشب هم فیلم دلشدگان ساخته ی علی حاتمی است.

فیلم امشب به قلم بهاربانوی عزیزمون.

خانمی كه فكر میكنیم انقدر ازشون یادگرفتیم كه آلان یكجورهای حق معلمی به گردن ما داشته باشن.

وبلاگ بهار سبز یه مدته بخاطر مشغله های بهارعزیز كمتر به روز میشه ولی قبلترها یه وقتای روزی چند مرتبه با كلی اطلاعات مفید از هرگوشه ی دنیا به روز میشد و یجورای مثل یه دریچه با قلم فوق العاده ی بهار به جهان بودش.

 


سال 1370 سال آشنایی من و همسرم بود ....

و اولین جایی كه قرار گذاشتیم سینما عصر جدید ....

و اولین فیلمی كه با هم به تماشا نشستیم فیلم دل شدگان ....

اثری جاودانه از‌ استاد علی حاتمی  كه در آن به سرپنجه ذوقی ممتاز ،‌  تاریخ و موسیقی و سینما را به هم می آمیزد و صحته و دكور و بازیگران و دیالوگها را انگار نقاشی می كند بر پرده سینما ،‌ چنان دلبرانه و لطیف كه از یاد می بری روایت و حكایت را و فقط غرق میشوی در این همه رنگ و لطف و صدا و عشق.

بهترینهای سینمای ایران از امین تارخ ، اکبر عبدی ، فرامرز صدیقی ، سعید پورصمیمی ، حمید جبلی ، محمدعلی کشاورز ، جلال مقدم ،‌ جمشید هاشم‌پور ،‌ رقیه چهره‌آزاد ،‌ شهلا ریاحی ،‌ لیلا حاتمی ،‌توران مهرزاد ،‌ علی اصغر

گرمسیری ،  منصور والامقام ،‌ فتحعلی اویسی و اساتید به نام موسیقی ایران از استاد شجریان تا استاد حسین علیزاده و شاعر بزرگ استاد فریدون مشیری و فیلمبردار زبردست محمود كلاری گرد هم آمدند و شمع محفل بیفروختند تا در تاریخ هنر و سینمای ایران یك دانه ای پدید آمد از تصویر و شعر و طرب و موسیقی .

داستان فیلم روایت تاجری است فرنگی كه در زمان سلطمنت احمد شاه قاجار پیشنهاد می دهد تا ردیف های موسیقی اصیل ایرانی را به كمك اساتید به نام بر صفحات موسیقی ضبط كنند تا یادمانی باشد برای تاریخ و به همین منظور آقا حسین دلنواز دست به كار می شود تا جمعی را فراهم كند از بهترین نوازندگان ،‌  اما برنامه سفر با مشكلاتی همراه می شود و استاد دلنواز عزم جزم می كند و خود به همراه گروه راه سفر در پیش می گیرد و در فرنگ در پانسیونی منزل می گزینند كه باغ سفیر عثمانی در همسایگی آن است و صدای دلنشین طاهر خان موجب شفای برادرزاده سفیر (  با بازی لیلا حاتمی )‌ كه شاهزاده خانمی زیبا است می شود اما هوای سرد بیماری در جان طاهرخان  می اندازد و مشكلات مالی نیز گره دیگر بر كار گروه می شود و مجبور می شوند تا كنسرتی به پا كنند كه طاهرخان همچون بلبلی عاشق شمع وجودش را در این آوازخوانی می گذارد و از دنیا می رود و بازگشت گروه نیز  مصادف می شود با آغاز جنگ جهانی اول و كشتی آنها به اشتباه به توپ بسته می شود و صفحات موسیقی در میان خرده ریزهای مسافران در امواج شناور می شود .

تصنیف های فیلم با صدای زیبای استاد شجریان خوانده می شود ولی اجازه لب خوانی به امین تارخ داده نشد و موسیقی فقط در زمینه فیلم به گوش رسید  و بعدها این آهنگ ها  در آلبوم جداگانه ای به نام دل شدگان منتشر شد كه تصویر روی جلد آن كه پوستر فیلم هم هست ،‌ از‍ آثار به یاد ماندی استاد گرافیك ایران مرتضی ممیز است .

دیالوگهای فیلم همچون دیگر آثار استاد حاتمی شعر است و نغز و موسیقی ...

حافظ این حال عجب با که توان گفت که مابلبلانیم که در موسم گل خاموشیم

کاش این دنیا هم مثل جعبه موسیقی بود،همه صدا ها آهنگ بود حرفها ترانه.

بانگ این خراب آباد باید از یک سوخته باشه،حیف که دیگر خاکسترم.

طبیبان تصور می کنند بیمار نمی شن و رویین تن اند در مقابل مرض .

نه طبیب تب دار ما .تب طاهر سوزش سوا است.سوز از کدام آتش ؟

طاهر خان دلتو بپا که کار دست دل ما ندی . دلی که تدبیرش بلا است از پس پیرهن و تن پیداست.

درآمد کن عاشق جان که نیاز به جامه دران نیست . نغمه عشق فرودش اوجه

اولین مرتبت راه ما تردامنی است و آدم خیس هراس بارون نداره

ما به دهل عشق دستک زده ایم،تنبک ما طبل بی عاری نیست.

طغرای وزارت عیسی ، وزیر شاهی نپذیر،منت پذیر طرب،مطرب نامراد.

این جامه دان فقط رختها رو از این خونه میبره یا همه خاطراتو؟

دلم گرو برای بردن این چند جامه.دل باخته رو کی گرو برمی داره؟صاحب دل.

پیاله دست شما است.منم مست باده توفیقم ما همدلیم و هم نواز.فقط ساز دست شماست.

هنوز اگر یه کلمه بگی بمون می مونم.بمون،پابند به عهدمون.

آشیان مرغ دل زلف پریشان توباد.

یک دیوانه سنگی را به چاه انداخت و با طناب ما چند هنرمند فرید در ته چاه معلق.

پاسبان حرم دلشده ام شب همه شب،شب همه شب

تا در این پرده جز اندیشه او نگذارم خدای من

دیده وقت به افسانه او شد در خواب

کو نسیمی زعنایت که کند بیدارم

یارم به یک لا پیرهن خوابیده زیر نسترن،ترسم که بوی نسترن مست است و هشیارش کند

ای آفتاب آهسته پا در حریم یار من ترسم صدای پای تو خوابست و بیدارش کند

و تصنیف بسیار زیبای فیلم كه شعرش را شادروان علی حاتمی سروده است ...

گلچهره مپرس آن نغمه سرا از تو چرا جدا شد

گلچهره مپرس پروانه تو بی تو کجا رها شد

مرنجان دلت را

رها کن غمت را رها کن

مخور غم مخور غم نگارا

گلچهره بریز تو خون من بلبل نغمه زن را

موسیقی فیلم دلشدگان

پ.ن

بهار خانم كلی عكس  خوشگل از فیلم برامون فرستاده بودن كه لابه لای متن استفاده بشن ولی از اونجایی كه تا امروز برای همه ی پستها فقط از تصویر پوستر فیلم استفاده كردیم . دیدیم این پست هم به روال پستهای قبلی باشه بهتره.

لینك عكسها در اولین كامنت هست.

هری پاتر

سلام

فیلم امشب هری پاتر كه بهار برامون تعریف كرده.

بهار كه توی دوستان آریانی به بهارآریانی معروفه یه دختر گرافیست و اتفاقاً همین چند ماه پیش یه نمایشگاه هم از كارهاش برپا شد و خوشبختانه با استقبال خوبی هم مواجه شد ، البته ما خودمون توی اون مدت وقت نكردیم بریم و از نزدیك كارهاش رو كه اتفاقاً تصویر سازی ترانه های آریان بود رو ببینیم ولی خب یه تعدادی از تصاویر رو توی وب خودش "آریانی و هنرهای تجسمی" دیدیم كه واقعاً زیبا بود.


منتظر یه روز خوب بودم تا پستمو بدم
البته یه روز دیرتر شد
دیروز تولد خانم رولینگ خالق هری پاتر بود(منظورش 10 مرداد)
امروز دلم می خواد من راجع به هری پاتر های 1 و 6 صحبت کنم
من کلا با سری های کتاب و فیلم هری پاتر بزرگ شدم و نوجوونیمو
درباره هری پاتر اول باید بگم تازه فهمیدم من چه قدرت تخیل خوبی داشتم که تمام تصویرها همونی بود که من سر کتاب تصور می کردم
جالبه که فیلمش اینقدر خوب بود که تمام لحظات خودمم حس می کردم تو فیلم هستم همه اون استرس ها به من وارد میشد
بعد از یه مدت من و برادرم یه بازی اختراع کردیم هری پاتر بازی :))) خونمون شده بود هاگوارتز!!!
گذشت و هری پاتر 6 اومد
شاید کتاب اونقدر قوی نبود که فیلم قوی بود
برای اولین بار تو عمرم سر یک فیلم احساساتی شدم و سر مرگ دامبلدور گریه کردم
کلا هری پاتر سری های جالبی داشت و طی این سال ها بازیگر اصلی یعنی رادکلیف با داستان های زیادی رو به رو شد خصوصا اعتیاد به الکل که سریع ترک کرد یا اما واتسون واقعا شده بود همون هرمیون درس خون و خب روپرت گرینت هم كه تحصیلو کنار گذاشت.

سیزده گربه روی شیروانی


این فیلمم سال 81 ساخته میشه و توی جشنواره بیست و دوم كلی به خاطر جلوه های ویژه اش سرو صدا به پا میكنه.

یادمون میاد اون سال سر قیمت لنزای كه برای گلزار از خارج آورده بودن كلی بحث بود .

فیلم توی ژانر فانتزی و كمدی است و اون سالها برای ساختش كلی هزیه كرده بودن.

خیلی از ستاره های اون روزای سینما هم مثل مهناز افشار ، محمدرضا گلزار، حسام نواب صفوی ، مریلا زارعی و... توی این فیلم بودن.

فیلم روز 25 شهریور سال 83 اكران میشه . اون سال 27 شهریور عروسی عموی الهام و عاطفه هم بود و ماها  روز 25 شهریور رفته بودیم میدون ولیعصر گلسر بخریم برای اون شب. كه یهو چشممون میوفته به بنر فیلم و از خدا خواسته میریم توی سینما.

این فیلم فكر كنیم تنها فیلمی است كه ما همون روز اول اكران توی سینما قدس روی صندلی شماره 16 و 17 ردیف 12 میبینمیش.یادش بخیر بقل دستیامونم یه زوج خیلی خوشحال و خوش خنده بودن كه به بی مزه ترین چیزها انقدر با هیجان میخندیدن كه كل سینما با خنده ی اونها به خنده میوفتادن.

شاید دیدن فیلم توی سینما بزرگترین حسنش همین انتقال حسهای مثبت به هم دیگه باشه.

پ.ن :

نگید عجب آدمهای هستیم! یه گوشه ی كشورمون یه اتفاق بد افتاده و ما هنوز درگیر دیدن فیلم ها هستیم.

میتونستیم ما هم الكی شلوغش كنیم ، ولی ما از اون آدمهاش نیستیم كه با جریانی كه به راه افتاده و اصلاً معلوم نیست تهش واقعاً بخاطر زلزله زده هاست یا مشكلات دیگمون ، همراهی كنیم.

6 سال پیش یه گوشه ی دیگه ی این كشور 86 برابر امروز آدم از بین میره ولی روز دوم حادثه هیچ كس روانشناس به اون منطقه اعزام نمیكنه . حقیقتش هم اینه كه نمیشد توی اون شرایط كه هنوز جنازه روی جنازه بود فكر روانشناس باشن.

ولی روانشناس واسه اون منطقه لازم نیست برای ماهای لازم كه نشستیم توی خونه هامون و داریم همه چیز رو بی خودی یا باخودی بهم ربط میدیم.

 هنوز كه هنوزه یه لوگوی درست و درمون برای اون اتفاق ساخته نشده ولی آلان كافی یه نگاه به دوتا وب دم دستی بندازین ، میبینین چه خبره.

جو فعلی ، جو حمایت نیست ، جو دشمنی است و ما حالمون از دشمنی های كه این شكلی بروز كنه بهم میخوره.

اگه خیلی ادعامون میشه خوبه بدونه مایه گذاشتن از خون یسری آدم كه دیگه رفتن و نیستن حرفامون رو بزنیم و چیزهای كه میخوایم رو طلب كنیم.

پر پرواز

فیلم امشب رو هم باز دوتا از دوستان برامون تعریف كردن.البته این دو نفر خیلی هم دو نفر نیستن.

وقتی دو نفر ، توی یه روز و با فاصله ی یك ربع از یك مادر بدنیا میان انقدر به هم شباهت دارن كه بشن یه روح در دو بدن.

بله این دو نفر ، خواهرهای دو قلوی هستن به اسم سارا و ساناز.كه حدوداً یك ماهی میشه كه به جمع بلاگی ها با وب ♥دوتاآبجی♥ وارد شدن.اما توی همین فاصله كم انقدر شور و هیجان با خودشون همراه آوردن كه اصلاً آدم یادش میره چقدر مدت كمی كه میشناستشون.


توی سالن بزرگ بودم داشتم ویولن میزدم و تنها تماشاچی من نامزدم ستاره بود .کارم که تموم شد تشویقم کرد . من به طرفش رفتم و باهم از سالن خارج شدیم .
با صدای جعبه ی موسیقی که ستاره واسم خریده بود بیدار شدم داشتم خواب کنسرتی رو میدیدم که آرزوی اجرا کردنشو داشتم ستاره بالا سرم بود اومده بود دنبالم تا باهم بریم سراغ دوستم حمید انگار اون آدمی رو پیدا کرده بود که تو کار پخش کاسته .رفتیم دنبال حمید و بعد سراغ اون مرد .از کاستم خوشش نیومد وما هم نا امید تر از همیشه برگشتیم تو راه من بازم اون پیانوی خوشگلی رو که یه مدتیه چشمم دنبالشه دیدم کاش پول خریدشو داشتم.
نزدیکای شب ستاره به من و حمید گفت بیاین بریم خونه ی ما تا دور هم یه چایی بخوریم ما هم رفتیم وقتی رسیدیدم دیدیم پدر و مادر ستاره واسم تولد گرفتن وسط تولد دوستام دستم یه گیتار دادن و گفتن بخونم منم زدم زیر آواز یکی از دوستای ستاره به اسم یاسمن اون شب مهمون ما بود پدر یاسمن تو کار پخش کاست بود ستاره با یاسمن حرف زد و قرار شد ما بریم سراغ پدرش و اگه اون از کارمون خوشش اومد یاسمن سرمایه گذار کاست من باشه
پدر یاسمن کارمونو پسندید و از اون روز قرار شد من کار ساخت آلبوممو توی یه استریو آغاز کنم یاسمن هم پیشم بود بعضی مواقع ستاره هم میومد و به ما سرمیزد.کم کم حسادت ستاره شروع شد و ماشینشو گذاشت در اختیار من تا دیگه با ماشین یاسمن نرم استریو
آخرین روزای کارم بود و من داشتم آخرین کارمو میساختم وسط کار یاسمن اومد به من سلام داد و رفت نشست موقع برگشتن من رفتم سراغ ستاره تا باهم بریم خونه ما یهو یه صدایی از کیفم اومد ستاره دست کرد تو کیفم و یه بسته کادوپیچ سده پیدا کرد صدا از اون تو بود یاسمن سر تمرین من یواشکی اون موبایل رو کادو پیچی کرده بود اونو گذاشته بود تو کیفم ستاره عصبی شد و از ماشین پیاده شد من بردم موبایلو به یاسمن پس بدم ولی اون راضی نشد و گفت دلش میشکنه .و من به اجبار موبایلو نگه داشتم.

کاستم که تموم شد یاسمن یه مهمونی گرفت و منو دعوت کرد اما من قبول نکردم به مهمونی برم چون میدونستم اگه ستاره بفهمه ناراحت میشه یاسمن مجبود شد یه مهمونی بزرگتر بگیره و چند تا از دوستاشو دعوت کنه من و ستاره هم با هم رفتیم به اون مهمونی . وسطای مهمونی ستاره ادعا کرد که سرش درد میکنه و مهمونی رو ترک کرد منم نمیتونستم تنهاش بذارم و دنبالش رفتم تو راه باهم دعوامون شد و با هم قهر کردیم .
واسه اخذ مجوز رفتم وزارت ارشاد ولی اونا با موسیقی پاپ مشکل داشتند و قبولش نکردند یاسمن به من گفت که باید بریم لوس آنجلس اولش نمیخواستم برم اما کم کم راضیم کرد وقتی ستاره فهمید برای همیشه با من خداحافظی کرد ولی من میدونستم اون منو دوست داره از طرفی یاسمن هم با بد گویی هاش از ستاره باعث میشد من سراغ ستاره نرم
ویزامونو گرفتیم تا بریم مامانم رفته بود سراغ یاسمن و با آقای امانی پدر یاسمن حرف زده بود با یاسمنم کلی کلنجار رفت تا راضیش کنه که از رفتن به امریکا صرف نظر کنیم یاسمن به مادرم گفت که عاشقم شده و نمیتونه دست از سرم برداره مادرم بهش گفت که هیچ وقت خوشبخت نمیشید و بیرون اومد
روز رفتن رسید من گیتارمو به حمید هدیه دادم و گفتم ازم به یادگار نگهش دار و با یاسمن به طرف فرودگاه رفتیم تو راه حمید اومد و جلومونو گرفت و گفت ستاره تونسته واسم مجوز بگیره من نرفتم ولی یاسمن که نمیتونست این وضعو تحمل کنه رفت من مجوز گرفتم هم مجوز اجرای کنسرت به نفع کودکان عقب افتاده رهبر کنسرتم استادم یا همون پدر ستاره بود من تو همون سالن که خوابشو دیده بودم کنسرت اجرا کردم و بعد اون کنسرت ستاره نامزد مهربون و دوست داشتنی من تشویقم کرد و با هم از سالن اومدیم بیرون....

دل شکسته

شبهای عزیز قدر هم تموم شد.ایشالا كه هممون یه چیز خیلی كوچیك هم كه شده از این شبها بدست آورده باشیم.

حالا دوباره برمیگردیم سراغ فیلم های سینمایی.

فیلم امشب رو "م ر ی م"  جان صاحب وبلاگ بامداد خمار برامون تعریف كرده.

فكر میكنیم عنوان وبلاگش به شدت برای همه ی رمان خوان ها خاطره انگیز باشه.ما خودمون با اینكه خیلی رمان خون نیستیم ولی رمان بامداد خمار بخاطر یكی از كسانی كه خوندتش برامون خاطره انگیزه.

مریم خانم فیلم دل شسكته رو تعریف كردن كه به قول خودشون تا امروز با دخترشون چندین بار این فیلم رو دیدن و از دیدنش سیر نمیشن.

برای خودشون  و تك تك اعضای خانوادشون سلامتی و شادی آرزومندیم.


بازیگران : سید شهاب حسینی / بی تا بادران
خسرو شکیبایی /میر طاهرمظلومی
گوهر خیراندیش /شقایق فراهانی
فریبا کوثری / محمود پاک نیت
قلم، روایت، هدایت: علی روئین تن
خلاصه فیلم : داستان حکایت سرگشتگی و دلدادگی دو جوان، از دوقشر ودو فرهنگ متفاوت را روایت می کند. نفس خجسته ( بی تا بادران )دختری است پرشور و پرانگیزه از قشر مرفه و تحصیل کرده که خیلی هم در قید و بند مذهب قراردارد، در مقابل امیرعلی دوران(سیدشهاب حسینی) جوانی است مذهبی، سربه زیر،از قشر متوسط و بسیار مؤدب که حال و هوای مذهبی اش در چهره و ظاهرش نمایان است. امیرعلی به شغل صحافی مشغول است. این دو، در رشته جامعه شناسی، و در یک دانشگاه مشغول تحصیل هستند
به دستور یکی از اساتید دانشگاه قرار می شود نفس و امیرعلی با هم پایان نامه هایشان (در مورد ترسیم جامعه آرمانی) را تحویل دهند. و این معضل بزرگی است برای هر دوی آن ها که در طول داستان با هم درگیری های لفظی بسیاری دارند درگیری ها همچنان ادامه دارد و آن ها به ناچار می پذیرند که به نوعی با هم کنار بیایند.
استاد ازآن ها می خواهد،دوستان خود را به یکدیگر معرفی کنند تا بیشتر با هم آشنا شوند. چرا که در نتیجه پایان نامه بسیار موثراست. در ادامه و پس از کش و قوس های فراوان امیرعلی و نفس به یکدیگر علاقه مند می شوند. اما پدر نفس، باورهای مذهبی امیر علی را قبول ندارد و در جلسه خواستگاری اعتقادات او را به سخره می گیرد. در پایان پدر نفس تحت تاثیر عزاداری های امام حسین(ع)قرار می گیرد و با باور اعتقادات مذهبی ازدواج آن دو را تبریک می گوید.

اسم فیلم دلشکسته
کارگردان علی روئین‌تن
تهیه‌کننده مجید اسماعیلی
نویسنده علی روئین‌تن
بازیگران خسرو شکیبایی
شهاب حسینی
محمود پاک‌نیت
رضا رویگری
فریبا کوثری
مجید مشیری
میرطاهر مظلومی
بیتا بادران
رحمان حقیقی
حبیب بختیاری
آزیتا حاجیان
شقایق فراهانی (با حضور افتخاری)
گوهر خیراندیش (با حضور افتخاری)
فیلم‌برداری بهرام بدخشانی
گونه اجتماعی
توزیع‌کننده مرکز گسترش سینمایی مستند و تجربی
مؤسسه فرهنگی هنری شهید آوینی
مدت زمان ۱۱۰ دقیقه
کشور ایران
زبان فارسی

چند اپیزود از رمضان 91

امروز میخوایم ماه رمضون امسال رو مرور کنیم که چه چیزی به حافظه تصویریمون منتقل شد و توشه راه شد برای یک سال دیگه... با سریالهای امسال چه تغییری در دنیای ذهنمون ایجاد شد؟

امسال شبکه 2 با دو سریال رکوردداره کمیته ولی اگه شمام با ما موافق باشید "خداحافظ بچه" شبکه 3 بیشتر از همه آدمو با خودش همراه میکنه!

اما از شبکه 1 شروع میکنیم. "راز پنهان" داستان یه مرد به معنای واقعی بده که حافظشو از دست داده و حالا عین یه بچه پاک شده و میخواد جبران کنه و احتمالا تا آخر ماه رمضون موفق میشه. در این سریال برای ما یه سوال  ایجاد شده که این آقا که اسم خودشو یادش رفته چطور درسایی رو که خونده، قوانین راهنمایی و رانندگی، فرمولای تانژانت و کتانژانت، ادب و گناه یادش نرفته؟ یعنی اسم خود آدم یه جای مغز ثبت میشه، رد نکردن چراغ قرمز یه جای دیگه؟! از متخصصین مغزواعصاب خواهش میکنیم پاسخ بدهند!.. اما نگاه جالب آویزون کردن بطری از درست به ازای هر گناه توسط باغبان که اهمیت سروصداهای گناهها رو تو زندگی نشون میده.

در مورد سریال کودک و نوجوان کانال دو چیز زیادی نمیدونیم فقط اینکه لاله صبوری از بازیگرای معروفشه و تو یه سری داستان نکات اخلاقی رو یاد بچه ها میده و یه جورایی جای صیام و تیام رو تو چند سال اخیر گرفته! سریال شبانه "چمدان" هم که فقط یه خلاصه ای ازش میدونیم و از همون اول احساس کردیم حوصله دیدنش را نداریم. چمدونی که هر روز به دست یه خانواده میرسه و عکس العملها در مورد یه شانس یا یه خطر رو نشون میده. اگر کسی دیده تحلیلی نظری اگر داره بگه لطفا...

با شاید برای شما هم اتفاق بیفتد هم که حتما دیگه همه آشنایید و میدونید که طرح اون از سریال کلید اسرار ساخت ترکیه گرفته شده و پیام اون هم از هر دست بدی از همون دست میگیریه. خوبیش اینه که ورژنه ایرانیش یکم تعدیل شده تره. چون تو کلید اسرار طرف با کوچکترین گناه در اولین فرصت سوسک میشد و سریع میفهمید پای چی رو خورده!!!! نمیدونیم اگر دنیا واقعا اینجوری بود خوب بود یا نه...شاید اگه دستمزد هر کاری بلافاصله و نقد میومد دستمون انگیزه مون برای انجام خوبی و ترک بدی بیشتر میشد. حال و روز الان جهان مثل پولی میمونه که شاید بلافاصله بعد کار میاد تو حسابمون اما قابل برداشت نیست.

مشکلی که تو کانال 3 برای لیلا و مرتضی پیش اومده، اتفاقیه که خدای نکرده ممکنه برای هر کدوم از ما اتفاق بیفته که شاید فکر کردن بهش ناراحت کننده باشه! هر چند که الان خیلی ز تازه عروسامون با خنده ای شیطنت آمیز میگن بچه مون میشه که دهن فامیل رو ببندن برای سوال معمول: "قرار نیست نی نی بیاری؟!" اما وقتی واقعا نشه نی نی بیاری میفهمی که چقدر دلت میخواد و شاید به فکر راههای زیادی بیفتی...بعدش یکی از مشکلات اینه که هر روز دوست و فامیل یادت نندزن که بچه ات پرورشگاهیه و از وجود خودت نیست. برای همین پنهان کاری بهترین راه میشه و ماجرای مامان-بابای قلابی!این سریال تو قسمنهای اول راههای مختلی برای رسیدن به یه بچه رو نشون داد که می تونست آرزوی زن و مرد رو برآورده کنه. این سریال آدم رو واردار میکنه جدی فکر کنه خون بچه مایه وابستگیه یا میشه برای هر بچه ای مادری کرد؟!! یا اینکه اصلا بچه مایه وابستگی زن و شوهره؟؟ شوهری که با وجود 5 تا بچه خیانت میکنه و شوهری که با وجود پیشینه دزدیش، زنشو به خاطر بچه دار نشدن کنار نمیذاره و حاضره هر کاری بکنه که زنش احساس خوشحالی کنه و آرامش داشته باشه ولی بازم وجدانش بیداره که توبه اش خیلی شکستته نشه! که این توبه هم یه جورایی نشونه یه عشقه! عشق زمینی ای که میشه آسمونی شه! ضربدر مشترک تو دفتر زدن برای گناه حداقل کمک میکنه که حساب گناهها از دست آدم در نره...

اهمیت دادن به حساب و کتاب گناهها شاید مهمترین درسیه که سریالهای امسال دادن

حالا که تو شبای قدر توبه میکنیم بیاین حساب و کتاب از این بعد و داشته باشیم

 

فیلم تخیلی تو ماه رمضون مجازه؟

درست یادمون نمیاد از کی؟ ولی فکر کنیم از سریال کمکم کن بود که سبک فیلم های ماه رمضونی تغییر کردو ماجرا جذاب تر شد. تو این سریال یه عده که اصلی ترینشون حمید گودرزی بود به کما رفته بودن و اونجا برزخ خودشون رو دیده بودن و با هم قرار گذاشته بودن که هر کی برگشت کارهای بقیه رو هم راست و ریس کنه!!!

جلّ الخالق!!!!!!...

این عکس العمل خیلی از ببیندگان بود! اما بعدش یه سری انکار کردن و خلاصه و خلاصه بحثهای کارشناسی مذهبی و غیرمذهبی راجع به موضوعی که قبلا نشنیده بودیم شکل گرفت...

بعد از این سریال هر سال سوژه های عجیب و غریب دیگه ای تو ماه رمضون میدیدیم. یه سال یکی با شیطان ازدواج میکرد، یه سال افسانه بایگان برای ملت تو برزخ و بهشت و جهنم جا تعیین می کرد و یه بار دیگه شیطان میومد سر سفره افطار دکتر پژوهان و یه بارشم باز همین جناب حمید گودرزی هی میرفت آینده و برمیگشت که این بار سعی میکرد تو گذشته یه چیزایی رو درست کنه که یه اتفاقایی تو آینده نیفته...

اما اوج این سریال های ماورائی پارسال بود که 3 تا از 4 تا سریال اصلی ماه رمضون به اتفاقاتی پرداخته بودند که عجیب بود!(چون هر سال کارشناسا و کارگردانا سعی کردن یه جورایی این ماجراها رو علمی و مذهبی توجیه کننن ما نمی گیم غیرواقعی چون علم و مطالعه چندانی نداشتیم!) اما بهرحال رویاییه که یه فرشته دنبالت باشه و باهات حرف بزنه و دلداریت بده و نصیحتت کنه! یا وقتی تو کمایی بتونی بری تو خواب بقیه و فبهت ایده بده چطوری اعمالتو جبران کنی! و یا وقتی داری بیهوش تو گندمزار جون میدی چشماتو ببندی و به هر کجا تصور کنی بری. یه طوری که اگه آدرس جایی رو بلد نباشی روحت گم بشه  و تبدیل به یه روح سرگردان میشی پس انگیزه پیدا میکنی آدرسا رو یاد بگیری که حداقل بعد مرگت به خونواده سر بزنی، جاهایی که آرزو به دل رفتنشونی بری...حداقل اگه مسیرو یاد نمیگری عکساشو نگاه کن بالاخره بتونی تصور کنی...

البته این سریال 5 کیلومتر تا بهشت سعی میکرد به تمام شبهات پاسخ بده. مثلا اینکه چطوری روح غیر مادی که از دیوار رد میشه، میتونه رو صندلی مادی بشینه و ازش رد نشه؟ به سادگی اینکه موقع رد شدن از دیوار خودآگاه میدونی که میتونی رد بشی ولی صندلی رو به عادت سابق ناخودآگاه میشینی و فرو نمیری. مهم تصوره!!! یا اینکه روح فقط به خواب افراد مومن میاد و درست قبل از نماز صبح و... که اینا از از احادیث و روایات استخراج شده اما باقی ماجراها ما رو به یاد فرشته قصه "یک آیینه، یک رویا" ی جناب یوستین گوردر انداخت که با تصور کردن از یه کهکشون به کهکشون دیگه میرفت...و کلا امکانات و محدودیتهای یه موجود غیرمادی رو نشون میداد!!!

دوست داریم بدونیم شما جزو موافقای این سریالایید و فکر میکنید مفاهیم اخلاقی رو خوب نشون میده و غالبش که تخیلیه برای جذابیت قصه لازمه؟ یا مخالفید و فکر می کنید مبانی دینی رو زیر سوال میبره؟ یا دوست دارید فیلم رو حتما باور کنید و برای همین میخواید واقعی بودنش بهتون ثابت بشه؟

 

پ.ن: تو این سالها دو سریال "میوه ممنوعه" و "صاحبدلان" جزو کارهای ارزشی خوبی بودند که با ساخت و قصه خوب تلنگرهای خوبی به وجدان آدم میزدن...دلمون نیومد ازشون یادی نکنیم.

 

خدایا کمک کن قدر لحظه هامون رو بدونیم

 

افطار تلویزیونی

بله، از سال ۸۰ ماه رمضون رنگ و بوی دیگه ای داشت منتظر بودیم بدونیم کدوم کانال ما رو سی روز دنبال خودش میکشونه؟!! بعضی وقتها ناراحت میشدیم از اینکه افطاری دعوت شدیم و نمی تونیم بفهمیم جریان فیلم چی میشه؟ هیجان قصه وقتی بیشتر شد که همه شبکه ها یه سریال گذاشتن که پشت سر هم بعد از افطار پخش میشدن و گاهی هنز تیتراژ آخر اون یکی تموم نشده اون یکی شروع میشد و دیگه نمی تونستی با آهنگ تیتراژ قصه رو حدس بزنی یا خواننده اشو جزو خاطراتت کنی... حالا باید مشقاتو به سفارش مامان قبل افطار تموم میکردی و معلمای مهربونم تو ماه رمضون رعایت میکردن و یکم تو امتحاناشون تخفیف میدادن! در نتیجه علاوه بر اینکه ساعت کسب و کار تجاری تو ماه رمضون کم میشد کسب و کار دانش آموزی هم تحت تاثیر تلویزیون قرار میگرفت...چون در غیر اینصورت بی احترامی به دست اندر کاران این سریالهای عزیز بود که تلویزیون غم انگیز ماه رمضون رو متحول کرده بودند..!

مسئولین میگفتن که کلی طرح ریزی میشه برای سریالها، آمار جرم و جنایت و حجم ترافیک تو ساعت پخش میاد پایین. همچنین چون قصه این سریالا بیشترش تو ماه رمضون میگذشت سعی میکرد پیام های مذهبی و اخلاقی داشته باشه. بنابراین تمام مشکلات مملکت با این سریالها حل و فصل میشد و دیگه لازم نبود مردم بنزین بسوزونن برن خونه فامیل تا بچه شون آداب معاشرت یاد بگیره هر چی لاز م بود از تلویزیون یاد میگرفت! فامیلم به زحمت نمی افتادن هر ورز فکر کنن چی سر سفره افطار بذارن که فامیل پریشبی نذاشته بوده تا نشون بدن چقدر با سلیقه ان و کدبانو..!.. پس چشم رو هم چشمی هم کم میشد...

البته کم کم مردم یاد گرفتن سریال داشتن همه شبکه ها به معنی حق انتخاب است و بعضی از اونها رو تماشا کردن که خب از فواید جدی سریالها بود.

به هر حال از شوخی و اخبار و آمار واقعی و غیرواقعی که در مورد سریالها گفته میشه بگذریم " سریالهای مناسبتی" یک پدیده ۱۱ ساله است که از نظر آثار جامعه شناسی و روانشناسی بر جامعه ما مهم است.

برای همین بعد از گفتن این مقدمه طولانی که هم تجدید خاطره بود هم بعضی مسائل که ممکنه در مورد خوب وبد سریالها مطرح باشه، از همه دوستایی که همیشه همراه ما بودند خواهش میکنیم در مورد تجربه هاشون و نظراتشون از اثرات سریالهای ماه رمضون در قسمت نظرات همین پست بگن.

 

آرزوهایتان دست خدا است

چشــــــــــــــمتان به آسمان باشد

 

گم گشتیم یا گم بودیم؟

بچه تر که بودیم محرم و ماه رمضون که میشد عزا میگرفتیم که دیگه همو4تا برنامه ای هم که تلویزیون داشت قطع میشد و جاشو نوحه و زنجیرزنی و ختم قرآن و برگی از یک نوشته می گرفت...

سریال ساعت 9 کانال دو و بقیه برنامه هام با کوچکترین بهانه تو تقویم، قطع میشد و ما بودیم که باید برای سرگرمی خودمون فکر می کردیم...ماهواره و فیلمای رنگ و واردنگ شبکه خانگی و اینترنت و موبایلم نبود که یه کاری کنه وقت بگذره!!... واسه همین یکم پکر میشدیم و بعد یا یه بازی از خودمون میساختیم یا پناه میبردیم به کتاب قصه های صد بار ورق زده.

این برنامه ما بود که اون سالها درس و مشق نداشتیم. بزرگتر از ما شاید وقت بیشتری برای درس خوندن پیدا میکردن که البته بعد از روزه داری نمی چسبید.

این جوری بود که بازار شب نشینی های بعد از افطار داغ میشد و اگر افطاری هم دعوت نمی شدیم، بعذ از افطار با فامیل دور هم جمع میشدیم و اونوقت بود که خیلی خوش میگذشت و خاطره های خوب از ماه رمضون میموند. اما از سال 1380 مدل ماه رمضون یکم تغییر کرد. شبکه 3 برای بعد از افطار یه سریال گذاشت به سم "گمگشته"

داستان دزدی که خودشو به جای یه مرد خوب جا میزنه و وارد زندگی اون میشه و حالا باید نقش یه پدر مهربون، رئیس باانصاف، رزمنده بی ادعا رو بازی کنه که در این جریانات به خودش فکر میکنه و همونطور که انتظار میره آخر سریال عابد و زاهد و وارسته از هر گناه میشه که حتما میخواست این همزاد پنداری رو با تماشاچی ایجاد کنه که بعد از ماه رمضون یه آدم جدید میشه!

این سریال علاوه بر اینکه داستان پرکشش و جذابی داشت بازیگرای خوبی هم توش بازی میکردن آتیلا پسیانی، بیوک میرزایی، زهره حمیدی، حدیث فولادوند و پژمان بازغی که شاید این دو نفر با این سریال مطرح شدن و از همون نسل چشم رنگی های سینما! در این سریال رامبد جوان خودش رو به عنوان کارگردان هم خوب نشون داد.  با این سریال یه خواننده هم مطرح شد که اون روزها صداش رو تیتراژ آخر این سریال شنیده میشد.

میگن فرشته روزه اشو با گریه افطار میکنه

فرشته میدونه که نور ظلمت و بیدار میکنه

...

اون روزها فقط صداش شنیدنی بود اما از عید فطر و بعدم مناسبت های دیگه با چهره اش وارد تلویزیون شد، انگار رفتار آقامنشانه اش مهم تر بود...

از همه اینها گذشته، مهمترین کار این سریا ل این بود که سبک زندگی ماه رمضونی مردم رو تغییر داد و از این سال همه منتظرن ببینن بعد از افطار چه سریالهایی قراره سرگرمشون کنن؟

المپیک نامه: مدالهای امشب خیلی چسبید. خیلی خوشحالیم و امیدواریم افتخارات هم میهنان ما همیشگی و روزافزون باشد.

 

امشب برای پیشرفت و خوشبختی مردم ایران دعا کنیم

التماس دعا

 

ترور

ما توی دنیایی واقعی دوتا دایی داریم ، كه چند وقت یكبار هم دیگه رو توی مهمونی های خانوادگی میبینیم.

اما اینجا توی محیط مجازی دوتا دایی داریم كه خیلی زود به زودتر میریم به خونه هاشون و یا اونها لطف میكنن و به ما سر میزنن.حقیقتش اینه ، انقدر كه از حال و روز فكری دایی های مجازیمون باخبریم از حال و روز دایی های واقعیمون با خبر نیستیم.

خوبی دنیایی مجازی همینه دیگه ، قدرت انتخاب داری حتی برای داشتن دایی ، خاله و ...

فیلم امشب رو خان داییمون تعریف كرده.خان دایی ما عاشق سكه است خصوصاً از نوع تاریخیش و مطالعاتش راجع به سكه های قدیمی انقدر زیاده كه وقتی بعضی پستاش رو میخونید میتونید كلی چیز جدید یادبگیرید.

 

اینکه یک فیلم بعنوان "محبوبترین" انتخاب بشه خیلی سخته. به همین جهت من اولین فیلم تأثیر گذار رو که سهم بسزایی در دوران شناخت ایام جوانی‌ام داشت ذکر میکنم. شاید الآن دیدن این فیلم تازگی نداشته باشه، اما تأثیرش اون موقع روی من به حدی بود که از در پشتی سینما که بیرون اومدم، دوباره بلیط خریده و به داخل رفتم.

فیلم "ای، مثل ایکار" که بیشتر با نام " ترور" توی ایران پخش شد با بازی پخته "ایو مونتان" و موسیقی تأثیر گذار " انیو موریکونه" جزء اولین فیلمهای سیاسی غیر کلیشه‌ای پخش شده بعد از سال 57 بود. داستان این فیلم، ترور شخص اول مملکتی با شلیک یک تک تیرانداز است. اما خود تیرانداز نیز بلافاصله در محل تیراندازی به دست شخص سومی به هلاکت میرسد. برای حل این ماجرای پیچیده، بازرسی مأمور کشف میشود.

در طول تحقیقات و با بررسی فیلمهای ضبط شده، شاهدانی شناسایی میشوند که میتوانند در رابطه با معماهای پی در پی کمک خوبی باشند. اما تک تک این شاهدان بطرز عجیبی بر اثر سوانح اتفاقی از بین میروند.

سرانجام روند بازرسی و تحقیقات به جایی میرسد که بازرس و تیم همکارانش بر اثر پیگیریهای مستمر به حقیقت پی میبرند. اما درست در لحظه‌ای که بازرس میخواهد تلفنی از همسرش کمک گرفته و به معنی عبارت رمز آخرین عملیات پی ببرد، بوسیله شلیک گلوله یک تک تیرانداز در دفتر تمام شیشه‌ای اش از پا در میآید.

معنی رمز عملیات ترور (ایکار) که همزمان با کشته شدن بازرس از گوشی تلفن شنیده میشود، داستان کسی است که میخواهد برای یافتن حقیقت بسوی خورشید برود. آن شخص بالهایی از موم میسازد و بسوی خورشید پرواز میکند. غافل از اینکه هر چه به حقیقت نزدیکتر شود، حرارت خورشید بالهایش را ذوب کرده و او سقوط میکند.

المپيك نامه:

امشب كاروان ورزشیمون رو توی لندن یه مدال طلا و یه مدال نقره آذین بستن.

باز همون ذوق و شوق ....

باز همون بالا ، پایین پریدن ها و ....

تبریك میگیم كسب دومین مدال طلای كشتی فرنگی رو توسط امید نوروزی و مدال نقره ی وزنه برداری  توسط نواب نصیر شلال رو به تك تكتون كه میدونیم امشب هم حالتون مثل دیشب خوش ....

خدا كنه فرداشب حالمون از امشب هم خوش تر باشه....

پ.ن:

از فردا شب یه التماس دعای خیلی خیلی اساسی تر داریم.

ما دخترخاله ها رو هم یاد كنید.

طهران تهران

خود ما وبمون گروهی و امشب هم فیلم رو برامون دوتا دوست كه اونها هم وبشون رو دوتایی اداره میكنن تعریف كردن.

سمن ناز و فرزانه ی عزیز از دوستان قدیمی و آریانی ما هستن كه خب همه ی دوستان آریانی این دو عزیز همسایه ی امام رضا(ع) رو با وبلاگ طرفداران همیشگی آریان خیلی خوب میشناسن.

بچه ها خیلی به ما لطف داشتن و چند روزی برای پیدا كردن یه فیلم مشترك وقت گذاشتن.شاید توی اداره ی وبهای گروهی این انتخاب نقطه ی اشتراك جذابترین بخش ماجرا باشه.

برای هردوشون بیشترین موفقیت ها رو آرزومندیم....

کارگردان:

داریوش مهرجویی، مهدی کرم پور

بازیگران

اپیزود اول: پانته‌آ بهرام، قربان نجفی، مهتاج نجومی، اكبر مشكاتی، غلامرضا نیكخواه، كتایون امیر ابراهیمی، علی عابدینی، پرویز و ثریا نوری، فریده سپاه منصور، مینو صابری، اردشیر كاظمی، رحمان حسینی، هنرمندان خردسال نیكی نصریان و مهدی طالب‌زاده و فاطمه فردین - اپیزود دوم: رضا یزدانی،‌ رعنا آزادی‌ور، برزو ارجمند، طناز طباطبایی، سروش صحت، فرهاد قائمیان، مجید جوزانی، محمد باغبانی

فیلم دو اپیزود دارد قسمت اول، طهران مهرجویی با خراب شدن سقف خانه یک خانواده چهار نفره در لحظه تحویل سال شروع می میشود ولی ادامه داستان خیلی غم انگیز نیست خانواده "نجیب" تصمیم می گیرند با تورهای تهران گردی که شهرداری برای شهروندان مهیا کرده به گشت و گزار در تهران بپردازند و همین سبب آشنایی این خانواده با چندین پیر مرد و پیر زن مرفه می شود و همسفر می شوندو با همبه بازدید از موزه و جاهای دیدنی شهر میروند و روزی خوشی را سپری میکنند ودر پایان روز خانواده نجیب به محل زندگی این پیرزن و پیرمردها که یک آسایشگاه خصوصی ست رفته و با حضور فرزندان سالمندان جشن میگیرند و در نهایت همین سالخوردگان به کمک خانواده نجیب می آیند و خانه قدیمی و ویران شده ی آنها رو بازسازی میکنند...

اپیزود دوم ، تهران سیم آخر، شهری است به نگاه ما امروزی و واقعی تر با فضاهایی که برایمان آشنا ترند . داستان لغو شدن کنسرت تعدادی جوان است و درگیریهایی حکومت با آنها و مشکلاتی سر راهشون هست از جوانی که خانواده قدیمی و متعصب دارد ولی خودش دوست دارد مدرن زندگی کند تا کسی که از همه چی زده شده و به فکر فرار از ایران است. در آخر هم مرگ یکی از جوان ها و از آن طرف صحبت های مثل خیلی از فیلم ها شعارگونه یک بزرگتر که خیلی تاثیرگذار نیست. این اپیزود جای کار بیشتری داشت و به نظر در نهایت حرف های ناگقته خیلی زیادی رو باقی گذاشت که شاید دلیلش این باشه که این مشکلات هنوز ادامه داره و راه حلی درست و حسابی برایش پیدا نشده...! به طور کلی نظرم (فرزانه) رو راجع به این فیلم خوش ساخت (با کمی چشم پوشی) بگم شرایط زندگی های ساده و صمیمی قدیمی که با کمترین امکانات و بیشترین مشکلات باز هم لبریز از عشق بود رو دربرابر خیلی از ما جوانان امروزی که به اقتضای پیشرفت دنیا نسبت به قبل خیلی پر توقع شدیم و با وجود خیلی از امکانات باز هم احساس نارضایتی و ناامیدی وجودمون رو گرفته. در پایان فیلم موسیقی فوق العاده و تاثیرگذارش باعث میشه کم و کاستی کوچک فیلم هم فراموش بشه و خاطره خوب از یک فیلم خوب برات رقم بخوره. این فیلم به نظر من (سمن ناز) تمام حرف های دل جوونا مخصوصا جوونایی که با هنر سرو کار دارن رو میزنه.....پیام این فیلم اینه که تهران قدیم(طهران) با وجود پیرشدن باز هم شاد است ولی تهران جدید با وجود تمامی امکانات باز هم افسرده است....چرا که این نسل جدید نمیدانند در طهران چه گذشته .....ولی با این همه مشکلی که تهران بر او وارد میکند پاش بیوفته باز روی مغرب پایتختش میباره باز توی منتطقه ی مین دست و پاشو جا میزاره چون تنها چیزی که تو دنیا روی پاهاش نگهش داشت اسم پایتخت بوده...این نسل تهران سعی داره زندگی کنه کاری که پدرانش و طهرانی ها بلد نبودند و به او هم که یک تهرانی است یاد ندادند
*سوء تفاهم نشه اینجا تهران نمادی کلی از ایرانه*
در پایان به تمامی دوستانی که این فیلم رو هنوز ندیند پیشنهاد میکنیم از دست ندن ، ارزش این رو داره که حتی چندبار ببینی..

المپيك نامه:

ديشب فیلممون رو سوری جان تعریف كرده بود و امشب حمید سوریان اولین طلایی المپیك 2012 رو برای ایرانمون كسب كرد.

این مدال طلا و این قهرمانی حمید سوریان رو به همتون تبریك میگیم.

لحظه ی كه پرچم وطنمون رفت بالا ، سرود ملی خونده شد و چهره ی حمید سوریان با اون زخم پای چشمش و مدال طلایی توی گردنش  روی صفحه ی تلویزیون حك شد شاید بهترین و غرور آفرینانه ترین لحظه ی این چند وقت گذشته بود....

امیدواریم مدال های خوش رنگ دیگه ی هم در راه باشه تا باز شور و هیجان ملی توی خونه ی تك تك ایرانی ها برپاشه.

بروسلی وارد می شود

امشب برامون یكی از خانمها بلاگستان فیلمی تعریف كرده كه شاید در ظاهر مردونه باشه.

سوری بانو ، مدیر وبلاگ ســـــــــــــــــــــایه خیال كه به خرمگس هم معروف هستن فیلم امشب رو تعریف كردن.

فكر نكنیم لازم باشه ما سوری جان رو معرفی كنیم ، چون اكثر دوستانی كه به وب ما میان با سوری عزیز خیلی قبلتر و بیشتر از ما روابط دوستانه داشتن.اما سوری جون انقدر اخلاقش خوبه و خونگرم كه اصلاً مهم نیست از كی میشناسیش چون از همون اولین كامنت جوری باهات برخورد میكنه كه احساس میكنی یه عمره دارای مطالب وبش رو میخونی ، براش كامنت میذاری و حسابی میشناسیش.

برای خودش ، آقا رضا همسر محترمش و آیسل جان  دختر خوشگلش آرزوی بهترین ها رو داریم.

 

من در سوم راهنمایی تصمیم گرفتم برم کلاسهای رزمی. و تکواندو رو انتخاب کردم همشم باعث و بانیش این بروسلی بود و اون صداهایی که از خودش در میاورد.

فیلمهای زیادی دیدم و بعضیهاشون فوق االعاده تاثیر گذار بودند اما این" بروسلی وارد می شود" نمی دونم چرا زودتر از بقیه فیلمها میاد تو ذهنم شایدم علتش اون فضایی بود که ما می شتیم پای دیدن فیلمش.

پنجم ابتدایی بودم و یادمه که اون وقتها هرکسی ویدئو نداشت و حتی ممنوع هم بود اما اپارات ممنوع نبود و چون اجاره کردن ویدئو و فیلماش سخت بود در نتیجه برادر کوچکترم یه اپارات گرفته بود و با چند تا حلقه فیلم و حتی دوتا کارتون هم بود.پدر من مرد با نظمی بود و دوست داشت شب ساعت 11همه بگیرند بخوابند و خاموشی می داد که وقته خوابه باید بی چون و چرا می خوابیدیم.مگر مواقعی که شب نشینی داشتیم و فامیل جمع بودند. یه شب به اتفاق سه تا برادرام و زنداداشم و من و خواهرم تصمیم گرفتیم بعداز سنگین شدن خواب پدر یواشکی جیم بزنیم زیر زمین خونه و موکت بندازیم و شیشه هارو هم پارچه بگیریم تا تاریک مطلق بشه و بشینیم با تخمه و چایی پای فیلم بروسلی و آخ که چه لذتی داشت تماشاش .چون عین سینما می شد بزرگ و کوچیک کردن پرده دست برادرم بود.اون شبم یادمه پاییز بود و سرما رو به جون خریدیم و تا نیمه های شب دوتا فیلم تماشا کردیم نگو از اون طرف که همه محو تماشای بروسلی وارد می شود شدیم پدر هم یواش وارد شده و در حیاط رو از پشت قفل کرده برای تنبیه و گوش ندادن حرف ... بعداز اتمام فیلم هیجان فیلم و جو بروسلی گرفتگی از یه طرف و هیجان لذت دزدکی قانون خونه رو زیر پا گذاشتن هم یه طرف داشتیم سرخوش اروم و پاورچین برمی گشتیم خونه که با قفل در مواجه شدیم هر چی هیجان و جو گرفتگی بود از سرمون پرید و مجبور شدیم تا خود صبح تو زیر زمین خونه مثل یه گله گوسفند کنار هم مچاله بشیم و بخوابیم .

اولین جرقه رو بروسلی زد بعد پیشرفته شدیم و ویدئو گرفتیم و عشق راکی پیدا کردیم بعد هم مدام فیلمهای رزمی و نتیجه اش شد تکواندو رفتن من. به همین راحتی

ورود آقایان ممنوع

مخاطب خاص فیلم امروز نصف جامعۀ ما بودند. هر چند نصفه دیگه هم با اون لبخند زدند ولی نیمۀ اول زندگی خودش رو تو این فیلم دید که ما هم جزو این نیمه بودیم.

دانش­آموزان دوران نه چندان دور یک مدرسه دخترانه که هرچند ورود آقایان به آن کاملا ممنوع نبود اما خیلی هم عادی نبود و اگر شاگرد آقا معلم نبودی در ساعت زنگ تفریح، هنگام ورود ایشان باید در حیاط پشتی سنگر میگرفتی و او هم زیر نگاههای شیطون و کنجکاو پشت پنجره و بالای تراس معذب میشد. وقتی دبیر مومنۀ حسابان میگفت: "در کلاس معلم آقا بگوبخند نکنید! نگاه به نامحرم درست نیست." دیگه کلاس دکتر اسبقی کلاس شاد سابق نبود. حتی بچه های ریاضی هم این را حس میکردند. اما باز هم زنگ تفریح برای آقای حسینی چای می آوردند و وقتی مدرسه به اندازه طه تیتوش تحویلش نمی گرفت حرص میخوردند. البته طه تیتوش برای انسانی ها شخصیت جذابی محسوب میشد چون تجربه خاصی بود درس دادن آقا معلم!!

شاید اینها به نظر عقده ای بودن به نظر برسد یا نشان دهنده جامعه ای باشد که از مرد یک بت ساخته!

اما این نبود چون دیگر در دانشگاه پسر بغل دستی که هم سنت بود و خوش تیپ تر چندان جلب توجه نمی کرد. ورود آقایان در جو زنانه درسه تنوعی بود که اگر معلم زن در دبیرستان پسرانه هم مد میشد همین وضع پیش می آمد.

روح آدمها یکنواختی را نمی پسندد، آن هم در مدرسه که لباس ها یکرنگ است، هر هفته برنامه مشخصی اجرا میشود حتی در مراسم صبحگاه و هزار چیز تکراری دیگر...برای همین یک معلم مذکر کمی گیج که لازم باشه یواشکی از مشاور و معاون بهش برسی و بستنی مهمونش کنی یه وسیله است واسه اینکه روزهات تکراری نباشه و بعدم ساعت 6 بعدازظهر شادیهاتو بریزی تو جیغ های شاد دخترونه تو راهروی ساختمون برجی....

به خاطر همه این خاطرات فیلم "ورود آقایان ممنوع!" از رامبد جوان فیلم برگزیدۀ خاطبان جشنواره فیلم فجر 1389 و دومین فیلم پرفروش 1390 شد. ما هم بین همین مخاطبها بودیم و خیلی از شخصیتهای قصه رو تو خاطرات خودمون میدیدیم؛ ناظم های مجرد اما ترگل ورگل(!) اتاق قرنطینۀ آقایان کنار در ورودی و جاسوس بازیها و شیطونی هایی که همش فکر میکردیم پیمان قاسم خانی چطور انقدر خوب این فضا رو درک کرده؟! فضایی که زندگی و دغدغه های قشر لطیف جامعه ماست.

بیشتر ماجرا تو مدرسه اتفاق میفته با حال و هوایی که تعریف کردیم و البته به رسم فیلم بودن ماجراهای عشقی هم شکل میگیرد.. جالب ترین دیالوگها بین رضا عطاران و ویشكا آسایش، سر قد، تو دفتر مدرسه ردوبدل میشه:

ویشكا: مرد چیه که کوتوله اش چی باشه؟!

...

...

رضا: از قدیم گفتن قد بلندا خون به مغزشون نمی رسه...

...

در آخر هم آهنگ تیتراژ پایانی این فیلم وجدآوره که همخوانی با گروه کر این سرود مورد علاقۀ ماست و اگر دوست داشته باشید می تونید دانلودش کنید.

تیتراژ ورود آقایان ممنوع

پ.ن:

میلاد با سعادت امام حسن مجتبی (ع) رو خدمت تک تک شما عزیزانمون تبریک میگیم.

نماز و روزه هاتون قبول باشه.

التماس دعا....

گربه های اشرافی


واسه امشب قول قول میدیم كه كم حرف بزنیم.(البته اگه بتونیم)

امشب هم سراغ یه انیمیشن دیگه از دوران بچگیمون رفتیم.

انیمیشنی كه سال 1970 ساخته شده و از آخرین آثار والت دیزنی كه در زمان حیات خود دیزنی طرحش تصویب میشه.دیزنی سال 1966 فوت میكنه.توی دوران 65 ساله ی زندگیش كه 46 سالش توی كار انیمیشن سپری میشه دیزنی موفق میشه 30 تا اسكار ببره .

گربه های اشرافی داستان یه خانم گربه ی خیلی ملوس رو روایت میكنه كه با سه تا بچه ی نازنازیش توی خونه ی یه خانم خیلی پولدار فرانسوی در پاریس زندگی میكنن و این خانم پولدار تصمیم میگیره همه ی مال و اموالش رو به این حیوون هاش ببخشه . كاگر خونه ی خانم وقتی متوجه ماجرا میشه گربه ها رو میبره سربه نیست میكنه.حالا این وسط گربه های خوش شانس زنده میمونن و با یه گربه ولگرد كه خیلی هم جنتلمن آشنا میشن وبرمیگردن به خونشون و ته ماجرا هم به خیر ، خوشی وعروسی این چیزها تموم میشه.

این انیمیشن هم موزیكال . توی خیلی از صحنه های فیلم چه اون هایش كه در خونه ی اشرافی میگذره و چه قسمتهای كه در خونه های خرابه ی پاریس میگذره میتونیم موسیقی زیبای رو كه توسط گربه ها اجرا میشه رو بشنویم و رقص های زیباشون رو هم ببینیم.

یه قسمت خیلی زیبای فیلم جای است كه گربه های ولگرد با این گربه های اشرافی موسیقی پر هیجانی رو اجرا میكنن و میرقصن و باعث تخریب یه خونه از طبقه بالا تا پایینش میشن و توی كار خودشون هیچ خللی ایجاد نمیشه.موسیقی این فیلم كار جورج برانز ، ریچارد و رابرت شرمن و ژرژ بیزه است.راجع به ژرژ بیزه باید بگیم كه این آقا فرانسوی سال 1838 بدنیا میاد و 1875 از دنیا میره.  معروف ترین اثرش هم اپرای كارمن بوده كه تصنیفش از روی داستانی به اسم كارمن كه ماجرای جالبی داره ساخته شده. كارمن اسم یه دختر كولی بوده كه خیلی خوب میرقصیده و طنازی میكرده. این دختر با این هنرش دل خیلی ها رو میبره و در آخر یه سردار عاشق دختر میشه و دختر دست رد به سینش میزنه و سردار هم دختر رو میكشه .

توی این انیمیشن دوتا غاز انگلیسی هم هستن كه خواهرن به اسمای آمیلیا و ابیگیل كه خیلی بامزه راه میرن و یه عموی هم دارن كه خیلی وقتها مست و وقتی میخوان موقع راه رفتن این رو هم كنترل كنن كلی به هم برخورد میكنن .ما خودمون هروقت توی خیابون داریم كنار هم راه میریم و به خاطر خستگی، سنگینی چیزهای كه دستمونه ، گرمی هوا یا حالا هرچیز دیگه ی نامتعادل و ناموزون راه میریم سریع یاد این خواهر ها میوفتیم و اصطلاحش هم برای خودمون شده باز داری ابیگیل بازی در میاری ها!!!

پ.ن

این خانم گربهه 3 تا بچه داشت....

دیوید بكام 4 تا بچه داره....

برد پیت و آنجلینا جولی ....

حالا یه مدته حرف سر اینه كه چرا توی كشور ما یه زمانی این همه تبلیغ فرزند كمتر، زندگی بهتر شده....

میگن یجور توطئه بوده برای كمتر شدن تعداد شیعیان ایرانی....

میشه درست باشه و میشه كه نه.

فرض میگیریم درسته.

خب حالا پس نتیجه میشه كه باید تعداد ایرانی های مسلمان شیعه رو افزایش داد.

سوالاتی كه پیش میاد اینه :

1)           فقط تعداد مهمه؟

2)           با چه كیفیتی قراره اینها بزرگ بشن؟

3)           اصلاً اینها قراره چی بخورن تا رشد كنن؟

4)           واقعاً بچه های كه قراره زیر دست امثال ما بزرگ بشن شیعه بار میان؟!

5)           و....

هزارتا سوال دیگه هم هست كه جوابشون مهمه ولی خب فعلاً برای همین 4 تا سوال واقعاً جوابی وجود داره؟

ما راجع به سه تا سوال اول هم چیزی نمیگیم. شاید سیاست های كلان جوری ریخته شده كه جواب اون سه تا سوال رو بشه داد ولی جواب سوال چهارم رو امثال ما باید بدن كه ما هرچی به دور و بر خودمون و اصلاً خود خودمون نگاه كردیم جربزه ی بار آوردن حتی یه نصفه شیعه رو توی خودمون ندیدیم.حالا نمیدونیم قراره بچه های نسل بعد رو بدیم دست كی بزرگشون كنه كه از خود ماها لااقل یذره مسلمون تر بشن.قراره كدوم پدر و مادری یهو از آسمون نازل بشن كه بتونن یه چیزی به این بچه ها یاد بدن.

خود ماها مگه چی بلدیم؟!

جامعه ای رسانه ایمون مگه چقدر تولید كنندست كه بتونه افكار یه بچه رو درست هدایت كنه؟!

و...

کلاغ پر

فیلم امشب كلاغ پر به قلم سارای عزیز .این نوع نگارش رو توی این چند شب نداشتیم.كل فیلم به قلم سارا و از زبون شخصیت اول فیلم تعریف میشه.

سارا جان تا همین چند وقت پیش دوتا وب رو میگردوند ولی یهو تصمیم میگیره یكی از وبهاش رو كه اتفاقاً وب دومش هم بود تعطیل كنه و با تمام قوا بچسبه به وب اولش.

سارا از برو وبچه های جوون بلاگستان وانرژی زیاد و مثبتی كه داره ما رو خیلی  سر ذوق میاره.یه وقتای با خودمون فكر میكنیم بودن جوون ترهای پر انرژی  چقدر خوبه ، همیشه با حضورشون آدم رو یاد روزای خوب و خوش  گذشته میندازن.

امیدواریم توی همه ی مراحل پیش روش موفق باشه .

بعد از کلی دردسر بالاخره کار پیداکردم حالا دیگه میتونستم بانامزدم رویا ازدواج کنم.خیلی خوشحال بودم داشتم توی خیابونای تهران با موتورم میچرخیدم که رویا زنگ زد و خبر بدی بهم داد .یه پسر پولدار اومده بود خواستگاری رویا و مامان پول پرستش به خاطر پول پسره راضی به ازدواج شده بودو براشون صیغه ی محرمیت خونده بود .

داشتم داغون میشدم مسعود نامزد جدید رویا  قرار بود تو شمال یه مزون اجرا کنه این بود که از رویا و خانوادش دعوت کرد که به همراه اون برن شمال رویا بهم قول داده بود که به مسعود زیاد رو نده و منم با حرف رویا یکم آروم تر شدم.اما با این حال نمیتونستم یه جا بشینم این شد که تصمیم گرفتم منم برم شمال

 فردا صبح زود دم در خونه ی رویا بودم . دوماد خوشتیپ و پولدارشون با یه ماشین مدل بالا منتظر رویا و مامان و باباش بود رویا چه صمیمی با مسعود رفتار میکرد اون به من قول داده بود به مسعود رو نده!!! بالاخره اونا حرکت کردن و من باموتورم افتادم دنبالشون رسیدن شمال و رفتند به یه ویلای خوشگل که متعلق به مسعود بود . منم باید نزدیکی های همینجا یه ویلا میگرفتم یه ویلا پیدا کردم و رفتم سراغ صاحبش که اون ویلا رو قرض بگیرم ولی قبل از من یه دختر به نام سارا اونجا رو خواسته بود من با سارا کلی کلنجار رفتم تا راضی بشه ویلا رو بده به من ولی قبول نکرد ما کلی سر این قضیه بحث کردیم و بالاخره با هم به توافق رسیدیم که ویلا رو باهم اجاره کنیم .و رفتیم سراغ ویلامون .

اون شب من با سارا کلی صحبت کردم و فهمیدم آقا مسعود ما قبل از رویا با چهار نفر دیگه هم بوده و یکیش همین سارا خانومه هر طور بود باید حال این پسره رو میگرفتم.

صبح که از خواب بلند شدم دیدم سارا یه سیم وصل کرده به ویلای مسعود و از این طریق هم میتونه صداشونو بشنوه هم تصویرشونو ببینه . اونا تصمیم داشتند برن مزون مسعودو ببینن وما هم حاضر شدیم تا باهاشون راهی بشیم به طرف مزون بلکه بتونیم یه خرابکاری ایجاد کنیم.

تو مزون که بودن مسعود از همه خداحافظی کرد و به طرف یه رستورانی رفت ما هم داشتیم تعقیبش میکردیم . مسعود رفته بود پیش سرمایه گذار مزونش که یه خانوم مسن پولدار بود اونجا کاشف به عمل اومد که اینا باهم رابطه دارن. سارا یه رژ لب بهم داد و گفت لازمت میشه و خودش رفت سراغ عکاسی قرار بود از خلافکاری های مسعود عکس بگیره من رژ لبو مالیدم رو لبام و رفتم سراغ مسعود همین که رسیدم کنار میزشون اول یه بوس از گردن مسعود کردم که رنگ رژ بیفته رو لباس مسعود بعد با سارا فلنگو بستیم من سوار ماشین سارا شدم و سارا سوار ماشین مسعود اون ماشین قبلا مال سارا بود رفتیم طرف مزون و سارا ماشینو جلوی چشای رویا پارک کردو رفت قیافه ی رویا وقتی دید یه خانوم پشت ماشین مسعوده و مسعود با تاکسی اومده دیدنی بود از طرفی هم لباس مسعود رژی شده بود.

انتظار داشتیم رویا با مسعود کلی دعوا کنه بعد قهر کنه بیاد تهران ولی مسعود فقط با 2بار لبخد و یه مشت حرفای الکی تونست روبا رو خر کنه. دلم برای خودم سوخت

فردا صبح یه نقشه ی جدید کشیدیم رفتیم و به یه درویش پول دادیم تا به جای گلاب رو کت مسعود ادکلن زنانه بریزه و اون این کارو کرد دویدیم خونه تا شاهد دعوای مسعور و رویا باشیم همین که مسعود رسید خونه رویا بو رو فهمید و باهم دعواشون شد . رویا و مادرش داشتند حاضر میشدند برن ولی مسعود باز کار خودشو کرد یه حلقه ی خوشگل و گرون قیمت از کتش در آورد و به رویا داد و از رویا خواست که با اون ازدواج کنه دلم میخواست از تو تلویزیون برم تو ویلای مسعود و نذارم رویا این کارو بکنه اما رویا اصلا حتی یه لحظه هم به فکر من نیفتادو حلقه رو کرد تو دستش .

فردا رفتم سراغ مزون مسعود و دیدم دارن سراغ یه مانکن خوب برای کت و شلوارشون میگردن من رفتم تو و خودمو معرفی کردم و مسعود از من خوشش اومد اما منو شناخت و فهمید که من همونیم که اون روز رژ لبو مالیدم به لباسش با هم کلی حرف زدیم و من فهمیدم که مسعود رویا رو دوست داره

شب اجرای مزون شد مسعود وارد سن شد تا بامردم حرف بزنه اون شب کلی مهمون پولدار به مزون مسعود اومده بودن اون خانوم مسن هم همونجا بود و مدام با رویا و مامانش کل کل میکرد سار واسم یه کیسه موش آورد ومن اونارو یواشکی ریختم اون وسط زیرپای مهمونا وقتی مهمونا موشهارو دیدند پا به فرار گداشتند و مهمونی به هم ریخت تو اون اوضاع خانومه برگشت به رویا گفت اون انگشتری که دستشه مال اونه و مسعود اونو از ایشون قرض گرفته این شد که رویا و مامانش برای همیشه از مسعود قهر کردن و رفتن تو هتل من دیگه کارم تو شمال تموم شده بود باید برمیگشتم از طرفی هم دیگه هیچ علاقه ای نسیت به رویا ازطرف خودم احساس نمی کردم

وسایلامو جمع کردم که برم دیدم سارا اصلا حال و حوصله ی خوبی نداره احساس کردم بابت مسعوده وقتی ازش خداحافظی کردم که برم زیر لب یه چیزی گفت که من نشنیدم کلی ازش سوال کردم که بگه چی گفت ولی هیچی بروز نداد من رفتم بیرون از جلوی ویلای مسعود که می گذشتم دیدم مسعود جلومو گرفت و ازم خواست تا برسومش جایی دیدم رفت به سمت هتلی که رویا رفته بود توش اونجا از پدر رویا یه کتکی خورد و برگشت وقتی منو دید شناخت با هم رفتیم ویلای مسعود تا من شبو اونجا بمونم

فردا صبح بلند شدمها تقصیر ماست و بعد رفتم سمت هتل و اون عکسایی که از خرابکاری هامون انداخته بودیم به رویا دادم واون فهمید که همه ی این خرابکاری  رفتم ویلای خودم دیدم سارا وسایلشو جمع کرده و میخواد بره با یه حالت معصومانه ای بهش گفتم خوب سارا تو یه چیزی میخواستی بگی دیگه ولی قبل از اینکه سارا چیزی بگه در ویلا باز شد و مسعود اومد تو فهمید که من همون نامزد قبلی رویا هستم و با سارا دستم تو یه کاسه بود اون از سارا معذرت خواهی کرد و ازش خواست برگرده پیشش ولی سارا به حرف اون گوش نداد و با من راهی تهران شد تو راه باز باهمون حالت پرسیدم خوب سارا تو اون شب یه چیزی میخواستی بگی دیگه و اتصال عاشقانه بین ما دو نفر برقرار شد.

شمعی در باد و سنتوری

نویسنده های فیلم شمعی درباد خانم پوران درخشنده و آقای محمد هادی كریمی بودن.كارگردانشم كه خانم درخشنده بوده كه قدیمی تر ها ایشون رو با فیلمهای رابطه و پرنده ی كوچك خوشبختی خوب میشناسن. فیلم شمعی در باد ایشون یه فیلم اجتماعی بود كه توی سال 1382 با حضور بهرام رادان ، شهاب حسینی ، حسام نواب صفوی و ... ساخته شد.

همین سه تا اسمی كه خدمتتون عرض كردیم توی اون سالها و میشه گفت حتی آلان یعنی یه آسمون ستاره.همونطور كه توی پست قبلی هم گفتیم ما خیلی وقت بود كه چشم انتظار اكران این فیلم بودیم و به محض اكرانش در اولین فرصت با یه عالمه از دوستان زمان بچگیمون و خانواده ها رفتیم به تماشاش.

داستان فیلم حول محور جوانها و مشكلاتشون میچرخه . اشاره ی به عقده های كودكی و اثراتش در بزرگ سالی هم داره .

قرص های روان گردان ، عوارضشون و بیماری ایدز كه اون سالها ناشناخته تر از حالا بود نیز توی این فیلم تقریباً معرفی میشن.شاید آلان اگه این فیلم رو ببینیم بنظرمون اطلاعاتی كه داره راجع به این معضلات میده به شدت لوس و ابتدایی باشه ولی توی اون سالها برای همین مقدار نمایش دادن این مشكلات كلی فیلم از جشنواره تا اكران عمومی زیر قیچی سانسور رفت و همین مساله فكر میكنیم تا حدی حتی باعث فروش بیشتر فیلم هم شد و خیلی ها برای كشف دلیل سانسور شدن فیلم به تماشاش رفتن.از حق هم نگذریم توی اون سالها كه تلویزیون خیلی كم تبلیغات یه فیلم رو میكرد تبلیغ شمعی درباد به نسبت زیاد پخش شد.

روی هم رفته فیلم پر از صحنه های قشنگه.یكی از قسمت های زیبای فیلم وقتی كه فرزین و دكتر دارن توی ساختمون كودكی دكتر میچرخن و دكتر از خاطرات بد زمان بچگیش میگه و بعد فرزین شروع میكنه به نقاشی یه دشت پر از گل با انگشت و دست روی دیوار كه با یه آهنگ آروم همه چیز رویایی تر میشه.

یه جای از فیلم آزیتا حاجیان كه مادرفرزین بهش میگه: میترسم این همه وبگردی تهش به ولگردی برسه و فرزین در جواب بهش میگه : ول یا گرد؟!

و ما فكر میكنیم همین گرد كه برای بهرام رادان حسابی آمد داره و این دوباری كه سیمرغ  بین دستان رادان آشیونه كرده  از بركت همین گرد بوده.

بله بار اول رادان از جشنواره بیست دوم برای بازی در نقش فرزین توی شمعی در باد و بار دوم از جشنواره بیست و پنجم برای بازی در نقش علی در فیلم سنتوری برنده سیمرغ میشه.

حالا كه یادی از سنتوری شد بد نیست یذره هم راجع به مهرجویی و ساخته ی خوبش كه متاسفانه اكران نشد حرف بزنیم.البته فكر میكنیم اكران نشدن سنتوری در دیده شدنش تاثیر مثبتی گذاشت و آلان دیگه كسی پیدا نشه كه سنتوری رو در نسخه قاچاق شدش كه اواخر سال 86 ، اوایل سال87 بین مردم پخش شد رو ندیده باشه.

سنتوری توی همون جشنواره بیست و پنجم از دید مخاطبین ، فیلم اول میشه ولی متاسفانه یكی از تهیه كننده های این فیلم فرامرز فرازمند عمرش به این دنیا نبود تا لااقل بتونه توزیع فیلمش رو توی شبكه خانگی ببینه.

از اونجایی كه توی فیلم سنتوری ، ویلونیست محبوب گروه آریان سیامك خواهانی هم در نقش جاوید بازی میكرد. حتماً دوستان آریانی كه هنوز هم به اینجا رفت آمد دارن تایید میكنن كه قسمتی از شوق و ذوقشون(البته همراه با استرس تكرار تجربه گلزار) برای دیدن سنتوری بازی سیامك بوده.كه خب بازیش چنگی هم به دل نمیزد و فكر میكنیم سیامكی كه تا همین چند روز آینده وارد 36 مین سال زندگیش میشه بعد از اون تجربه بهترین تصمیم رو گرفت كه عالم پرده ی نقره ی رو به اهلش سپرد و خودش به ویلن ، سن و ساختن آهنگای خاطره سازی مثل پرواز چسبید.

ببخشید كه انقدر پرشی امشب داریم حرف میزنیم ولی دلمون نمیاد از دوبار سیمرغ آقای بهرام بگیم و از یكبار سیمرغ گرفتن اولین همبازیش چیزی نگیم.

اگه یادتون باشه اولین فیلمی كه رادان توش بازی كرد فیلم شورعشق بود كه بنظر ما به ناحق برای اولین و آخرین بار توی تاریخ سینمای ایران بهش زرشك زرین دادن!!!(البته فیلم واقعاً فیلم قوی نبود ولی این زرشك زرین خیلی توهین آمیز بود)

بعد از اون فیلم بهرام رادان و مهناز افشار دیگه همبازی نشدن تا همین پارسال كه توی پل چوبی كه هنوز اكران نشده همكاری داشتن. روندی كه از سال 79 این دو نفر طی كردن جوری شد كه تا سال 85 رادان دوتا سیمرغ گرفت و افشار همچنان یه بازیگر معمولی و حتی از نظر بعضی ها بد و گیشه ای بود.وقتی توی جشنواره بیست و نهم افشار سیمرغ بلورین بهترین بازیگر مكمل رو برای فیلم سعادت آباد میگره لااقل خود ما خیلی براش خوشحال میشیم كه خاطره ی اون حركت زشت زرشك زرین بلاخره براش محو میشه.

احتمالاً آلان دارین با خودتون میگین این همه از همه ی آدمهای بیربط گفتیم و از گلشیفته چیزی نگفتیم.

نمیدونیم واقعاً دلیلش چیه ولی هرچی به مرور خاطراتمون میپردازیم چیزی یادمون نمیاد كه توش گلشیفته هم حرفی برای گفتن تولید كرده باشه. جز همین یكی،دو مورد شایعات و تصاویری كه این اواخر ازش پخش شد و خب راجع به اونها هم نظرمون اینه كه به ما ربطی نداره و خودش میدونه . (البته منكر بازی خوب گلی نمیشیم ولی خب راجع به یه بازی خوب خشك و خالی بدون هیچ حاشیه ای كه آدم حرفش نمیاد)

این پستمون به شدت شبیه تلفنامون شد.از هرجای گفتیم و آخرشم معلوم نشد چی گفتیمو چی نگفتیم!!!

پ.ن:

هردوی این فیلمها خط اصلی داستانیشون اعتیاد بود....

خود ما از قلیون گرفته تا هرچیز دیگه ی كه دود یا توهم بزاید بدمون میاد ، خیلی راستش رو هم  بخواید آدمهای كه سراغ اینجور چیزها میرن رو نمیتونیم به عنوان یه شخصیت خوب بپذیریم.

پس فقط دلمون میخواد روزی برسه كه هیچ كسی سراغ اینجور چیزها نره.از همین قلیونش گرفته كه آلان داره میشه یه چیز خیلی معمولی و حتی برای یه عده جز كلاس های روشنفكری ملی گرایانشون تا شیشه ، چی و چی ....  

تینار= تنها

فیلم امشب تنها مستندی است كه برامون فرستاده شد، اونهم از طرف آقای سید صادق قاسمی.خود ما هم یكی دو روز بعد از معرفی ایشون بود كه خیلی اتفاقی این مستند رو یه روز صبح از شبكه مستند تماشا كردیم و به واقع لذت بردیم.وبلاگ صادق خان یه پست ثابت داره كه راجع به منطقه كیاكالاست و خود ما با خوندن اون پست كلی چیز یاد گرفتیم.پیشنهاد میكنیم بعد از خوندن مستند تینار كه یه مستند از خطه سرسبزشمال یه سر به تاریخچه كیاكالاست هم بزنید.

نویسنده و کارگردان: مهدی منیری

مهدی منيری

حدیث تنهایی،دردی آشنا و فرا ملیتی << تینار >>
اثری تاثیرگذار،صمیمی،ساده و سرشار از حس باور.با دیدن تینار حتی اگر در چنان فضا و چنان موقعیتی هم نباشی،باز هم خود را در آنجا حس می کنی،طبیعت جاندار و راز بقا،همیشه همین بوده.
این نقدی ادبی نیست یا نقدی بر فیلم.بلکه بازبینی ذهنی است از آنچه قبلا دیده ای و اکنون برابر چشمانت مجسم شده.سردی جانکاهی که بر تنهایی کودک بینوا اصرار دارد؛در دلت آشوب و حرارتی بپا می کند. کودکی در شمال ایران،اما حضورش در همه جوامع انسانی از غرب تا شرق و از شمال تا جنوب دنیا قابل لمس است.
حتی اگر موسیقی فیلم با نواهایی از آمریکای جنوبی،آفریقا یا هر جغرافیای انسانی دیگر درآمیزد بیگانگی حس نمی شود،چون گلو درد،در هر جای کره زمین.
فیلمساز هیچ تلاشی برای نشان دادن تصویری از عدالت اجتماعی ندارد.اما به آشکاری دانه های برف،تبعیض و بی عدالتی در نوع بشر و زندگی او نمایان است.بهار،زمستان،باد،برف و آفتاب جانبخش و جانفرسا نقش خود را در به تصویر کشیدن کودک بینوا و تنها به خوبی نشان می دهند.
هم جنسیِ زیبایی در کودکِ جنگل نشینِ تنها با پسرک کارتن خواب،24 ساعت در خواب و بیداری صمد بهرنگی حس می کنی.اگر جای آنها با هم عوض شود در سرنوشت تلخشان،ضرباهنگی نمی شنوی.
هر دو متعرض،دردمند،بینوا،له شده در جامعه ای طبقاتی،آرزومند در دست داشتن تیر و کمان،یا مسلسل پشت شیشه اسباب بازی فروشی کودک،جزیی از طبیعت و طبیعت جزیی از زندگی تلخ اوست.
غذا دادن به گوساله ای شیر خوار و نوازش و لیسیدن گوساله از صورت خسته و خوابیده کودک،حس مهربانی و وجود عاطفه و شعور در جزء جزء عناصر طبیعت با همه خشونتش القاء و بیان می شود.
و چه حضوری دارد "خدا" در ذهن کودک تنها از صحنه های بیاد ماندنی و موثر فیلم لحظه سخن گفتن کودک با خدا و ذهنیات پرآشوب اوست.
و جای بسی شادکامی است که از سرزمین من چنین کارگردانِ توانمندی بر می خیزد و با زبان فراملیتی سینما قصه تنهایی همهُ ما را به تصویر می کشد.

سربازهای جمعه و درباره الی

اصلاً توی فكرمون نبود كه فیلم سربازهای جمعه رو توی سینما ببینیم. ولی هوس سینما كرده بودیم و هنوز شمعی در باد هم اكران نشده بود كه ناچار شدیم بریم.

آلان كه به سالای 82 و 83 فكر میكنیم میبینیم چقدر برای سینما رفتن حتی بهونه های الكی هم خوب بودن. البته بازم میگیم كه شایدم ما اون زمانها توی سن خاصی بودیم و فیلم ها مثل حالا یا اصلاً بدتر از حالا بودن.

سربازهای جمعه رو اون كسانی كه باكلاس هستن 100% بخاطر مسعود كیمیایی و سینمای خاص كیمیایی رفتن به تماشاش نشستن ولی خب توی همون سن ما ، مسعود كیمیایی دو زار هم در برابر بهرام رادان ، محمدرضا فروتن و پژمان بازغی ارزش نداشتش.(البته آلانشم كه ما سنمون رفته بالا همچنان طرفدار كیمیایی و سبكش نیستیم. ادای با كلاسی هم دوست نداریم در بیاریم و الكی بگیم وای با دیدن فیلم محاكمه در خیابانش ذوق كردیم كه اصلاً هم نكردیم و اتفاقاً میخواستیم وسطش بذاریم از سینما بیایم بیرون.حالا نمیدونیم یا كلاً ما سطح فهممون پایینه یا بقیه هم مثل ما هستن و الكی ادا در میارن تا توی جریانی كه اسمش مد و با كلاسی است شنا كنن و برن جلو.)

فكرش رو بكنید ما با تمام خز و خیلیمون اون موقعه ها ساعت 10 صبح میرفتیم سینما و مثل این آدمهای كه خیلی حالیشونه در سكوت میشستیم به تماشای فیلم.

اون ساعت صبح اگه سینما نرفتین حتماً برید. خیلی با حاله.

كل سینما خالی است و چندتا سرباز نشستن و تخمه میشكن.چندتا آقای بازنشسته اونجا هستن كه چرت میزنن و به جای فیلم خواب میبینن.چندتایی هم آدم هنرمند و خاص از اینای كه موهاشون بلنده و كلاه كجكی میذارن سرشون اونجا هستن كه در سكوت جوری به پرده خیره میشن كه انگار دارن مساله  انیشتین رو حل میكنن! بعضی وقتها هم با اینكه خلاف قانون ولی برای نشون دادن عمق تفكراتشون سیگاری دود میكنن و دودش رو به حلق همون چهارتا و نصفی آدم میدن.

توصیه اینكه ، سانس اول سینما ها رو از دست ندید خیلی محیط جالبی داره.

خب دوباره بریم سراغ فیلم.

این فیلم همش یه ور و بازی مریلا زارعیش یه ور.برای همین فیلم و همون بازی كوتاه است كه مریلا توی جشنواره بیست و دوم جایزه بهترین بازیگر نقش مكمل زن رو میبره و توی جشن خانه سینما هم تندیس زرین رو.

فكر میكنیم هركی این فیلم رو دیده اون سكانسی كه زارعی با دست بند زندان وگریه شروع میكنه قصه ی زندگیش رو توی حیاط خونه ی پدریش كه حالا توش داره مراسم مرگ مادرش برگزار میشه رو تعریف میكنه حتماً به یاد میاره.

خود مریلا زارعی یه جا گفته انقدر توی بازی اون سكانس به خودش فشار آورده كه بعدش حالش بهم خورده.

حالا كه راجع به بازی خوب زارعی حرف زدیم دوست داریم به یه فیلم دیگه كه اونجا هم فوق العاده بازی كرده اشاره كنیم.

درباره الی ... و نقش شهره.كه بیشتر از اینكه اسم كاركتر یادمون بمونه مادر بودنش برامون توی اون فیلم پررنگ و دوست داشتنی است.

مریلا زارعی كه كاركتر خودش انقدر خانم مهندسی كه اصلاً اگه ندونی این آدم توی همون دانشگاهی كه حالا الهام ماهم داره توی همون باغ زیباش درس میخونه روزی درس خونده ، بازم توی ذهنت تعریفی كه از یه خانم مستقل و روشنفكر امروزی داری دقیقاً خودشه ، توی فیلم درباره الی حقیقتاً یه مادر.یه مادر كه وقتی داره از بچش دفاع میكنه  یا دلواپس بچش میشه تو باتمام وجودت اضطراب مامان گونش رو حس میكنی.حتماً داوران جشنواره ی بیست و هفتم هم همین احساس رو داشتن كه زارعی رو برای این فیلم نامزد نقش مكمل زن كردن كه خب البته جایزه اون سال نقش مكمل ها به فیلم بیست رسید.

درباره داستان درباره الی ... چیزی نمیگیم چون فكر میكنیم همه دیدنش و لطف چندانی تعریف كردنش نداره.جوایزی كه برده رو هم انقدر راجع بهش حرف زده شده كه بازم همه میدونن.

حقیقتش رو هم بخواید اینه كه ما خود فیلم رو بخاطر اسم الی كه مخفف اسم الهام باشه رفتیم و بعدم كه از سینما آمدیم بیرون هر سه فقط در هیجان بازی زارعی بودیم و راجع به اون حرف زدیم.(یعنی فكر كنیم كلاً ما یذره مشكل داریم. وقتی همه توی جو كیمیایی ، فرهادی ، كی و كی هستن ما برای خودمون توی جو خودمون شاد میزنیم.)

داستان سربازهای جمعه رو هم دوست داریم تعریف كنیم ولی والا هنوز بعد از چند سال خودمون نفهمیدیم تهش چرا اونجوری تموم شد ! بعدم اینكه داستانش مثل همه ی فیلم های كیمایی سر مرام و معرفت های مدل فردینی است و فیلمای بزن و بهادری دهه ی 50 . پس تعریف كردن اینم لطف چندانی نداره.

فقط همین كه این دو فیلم رو وقتی میبینی نمیتونی چشمات رو روی بازی فوق العاده ی زارعی ببندی و نبینیش....

پ.ن:

از مادر بودن خالص زارعی توی این فیلمها گفتیم و دوست داریم از همه بخوایم برای سلامت همه ی مامانای خالص دنیا توی این شبها دعاكنن.

آتش بس

فیلم امشب رو صدف جون برامون تعریف كرده.صدف هم وبلاگی نداره تا آدرسش رو براتون بذاریم . دوستان آریانیمون خیلی بیشتر و بهتر از ما صدف رو میشناسن ولی دوستان غیرآریانیمون احتمالاً صدف عزیز رو فقط از كامنتای كه برای وب ما میذاره بشناسنش.

صدف توی سازمان انتقال خون  كار میكنه و سرو كارش با  خون.

توی این شبها بعد از افطار فكر میكنیم حسابی سر دوستان توی پایگاه های اهدای خون شلوغ باشه.

برای همه ی عزیزان زحمت كش این پایگاه ها آرزوی سلامتی میكنیم و امیدواریم تمام مریضانی كه به خون نیاز دارن روزی برسه كه خوبه خوب بشن.برای صدف و اعضای خانواده اش هم آرزوی سلامتی و شادی داريم.

راستش الان زیاد فیلم نمیبینم.ولی آتش بس خیلی برام جالب بود و باعث شد ازش یه درس بزرگ بگیرم.
داستان فیلم در مورد یه دختر و پسر جوون بود که هر دو مهندس بودن و تو یه پروژه باهم کار میکردن.و هر کدومشون میخواستن ثابت کنن از اون یکی بهترن.در بین این کش مکشها اونا از هم خوششون میاد و با هم ازدواج میکنن و این شروع اختلاف سلیقه ها بین اونا بود.پسره یه مقدار مرد سالار و دختره دنبال حقوق زنان.تا جایی که دختره از کارای پسره خسته میشه و تصمییم به طلاق میگیره.اما به اشتباه به جای دفتر وکیل به مطب یه روان شناس میره.روان پزشکه سعی میکنه مشکلات اونا رو بفهمه و بهشون کمک کنه تا مشکلشون رو باراهی بجز طلاق حل کنن.
اون سعی میکنه کودک درونه اونا رو به یادشون بیاره و بهشون بگه که به اون توجه کنن و این بیشتر در مورد پسره اتفاق می افته.به هر شکلی که بود دختره موفق میشه پسره رو متقاعد کنه که پیشنهاد روان پزشک رو قبول کنه و یه مدت تنها به شناخت کودک درونش بپردازه.با کمک روان پزشک پسره با کودک درونش ارتباط برقرار میکنه و موفق میشه که به لجبازی های اون غلبه کنه.
آخرش هم اونا تصمیم میگرن که کنار هم بمونن.
این فیلم منهای صحنه های جالبی و جذابی که از رابطه ی موش و گربه اونا داشت.اما چیزی که منو خیلی تحت تاثیر قرار داد صحنه هایی بود که منجر به شناخت کودک درونه پسره بود.این باعث شد برای اولین بار منم به کودک درونم توجه کنم و این بود که متوجه شدم خیلی از دستم عصبانی و ناراحته.من براش مادر خوبی نبودم و هیچ وقت بهش توجه نکردم.البته الان دارم سعی میکنم بیشتر مواظبش باشم و احساس میکنم با اینکه سالهای سختی رو پشت سر گذاشتم اما وضعیت اون خیلی بهتر شده.همیشه به خاطر خوشحالی و رضایت دیگران سعی کردم از چیزهایی که خودم خیلی دوستشون دارم بگذرم و این باعث شده بود که خودم و اعتماد بنفسم خیلی آسییب ببینیم.شاید الان با یه آدم ایده آل فاصله داشته باشم اما هنوزم دارم تلاش میکنم بهتر باشم هم برای خودم و هم برای دیگران.

زهر عسل و كما

زهرعسل

سلطان بی چون و چرای اكران نوروزی سال 83 قطعاً كسی نمیتونه باشه جز محمدرضا گلزار كه با سه تا فیلم ، نبضه گیشه رو گرفته بوده توی دستش.

بوتیك رو براتون توی چهارتا پست پایین تر تعریف كردیم و امروز هم میخوایم راجع به دوتا فیلم دیگه ی گلزار توی اكران نوروزی اون سال حرف بزنیم.

و اصلاً هم توی این فیلمای كه میخوایم تعریف كنیم بحث ستاره های مثل گلزار یا افشار برامون مطرح نیست.چون برعكس فیلمای حالای كه تا یه ستاره میارن ، همه چی كلاً میره روی هوا ، فیلمای گیشه ای اون سالها با وجود ستاره های زیاد باز هم جذابیت های داستانی خودشون رو داشتن.یا شاید هم ما سنمون جوری بود كه همه چیز رو جذاب تر میدیدیم!!! نمیدونیم.

با اینكه زهر عسل سال 81 تولید میشه و كما سال 82 ، ما میخوایم به ترتیب اكران كه كما 2 روز زودتر از زهر عسل میره روی پرده از كما شروع كنیم.

توی كما بجز گلزار؛ امین حیایی ، حدیث فولادوند ، مهناز افشار و آتیلا پسیانی هم حضور دارن.

كارگردان فیلم هم آرش معیریان ، كه كما بعد از تیك آف اولین تجریه كارگردانیش و فكر میكنیم توی كارنامه اش هم بهترین فیلمی كه به چشم میخوره .

كما رو كسی نوشته كه سال 81 ، 82 زیاد اسمش مثل حالا ، به لطف فیلمای كه بازی كرده و از بازی هاش مهمتر نامه های اعتراضی كه برای مطرح كردن بیشتر خودش نوشته! سر زبون ها نبود.نویسنده ی فیلمنامه پیمان معادی كه دیگه همه توی فیلمای درباره الی و جدایی نادر از سیمین دیدینش و اگه فیلما رو هم ندیده باشید انقدر موقع گرفتن جوایز مختلف به فرهادی چسبیده بوده كه دیگه حتماً دیدینش.

داستان فیلم رو كاری نداریم ، چون احتمالاً خودتون دیدین اگر هم ندیدین باید بگیم بحث توی این فیلم هم سر اینه كه ایران جای زندگی نیست و بهتره از دست این همه مذهب و سنتی كه به دست و پامون پیچیده و نمیذاره موفق بشیم . بقچمون رو ببندیم و جیم كنیم بریم فرنگستون.كه حالا باز ما كاری نداریم كه آیا ایران جای زندگی هست یا نیست؟ البته قبول داریم كه بهترین كشور نیست و كمبودهاش زیاده ولی خب در این حدی هم كه دیگه توی بعضی فیلم ها شلوغش میكنن بنظر میاد كه نیست.

بهترین قسمت فیلم كه خیلی برای ما هنوز هم كه هنوزه جذابه ( با همون پیشینه هفت عروس و هفت برادر ، بزن و برقص های كه ما باهاش عشق میكنیم ) جایی است كه توی خونه ی حسن ، گلزار و حیایی شروع میكنن به رقصیدن و دیگه هنر حركات موزون حیایی هم كه توی هر فیلمی باشه خوبه .... نه خوب كمشه ، عالیه . فكر میكنیم همین صفت عالی باعث شده كه كارگردان ها وقتی از حیایی استفاده میكنن حتماًً یه چند ثانیه ای رقص براش بذارن.(دستشون درد نكنه)

یه جای دیگه ی فیلم هم كه خوبه و بامزه است  اون قسمت رستوران كه حیایی و افشار میرن اونجا میشینن به حرف زدن و آشنا شدن . حیایی به رمان میگه ربان ، به كاپوچینو میگه كافی شاپ و....كلاً دیالوگهای اون قسمت خیلی بانمكه.

خب ما این همه راجع به كما حرف زدیم چرا اول اسم زهر عسل رو نوشتیم؟!

توی ماه خرداد یه صبح كله ی سحر رو فرض كنید كه فرداش امتحان ترم دارید.یكی هندسه و یكی آمار.بعد خیلی فرخنده دل هلك هلك پا میشین میرن كما رو ببینین بعد سانسش به ساعت شما نمیخوره ناچار میشید(چاقو گذاشته بودن زیر گلومون!!!) برید اون یكی سالن زهرعسل رو تماشا كنید.

زهرعسل توش بجز گلزار و افشار ، فریماه فرجامی  و شهاب حسینی هم بازی میكنن.

كارگردان فیلم هم ابراهیم شیبانی است كه زهر عسل تجربه اول كارگردانیش و بعدش فیلم "صحنه جرم، ورود ممنوع" رو در سال 84 ساخته و امسال هم فیلم هیچ كجا هیچكس رو با بازی رضا كیانیان و محمدرضا فروتن كار كرده.

در عوض كارگردان جوان فیلم ، نویسنده اش آقای فرید مصطفوی است كه قبل از زهرعسل زیر پوست شهر و زندان زنان رو نوشته بوده و بعدش هم هنر نوشتارشون رو توی گیلانه ، تقاطع و خون بازی با بازی بهرام رادان ، باران كوثری و شاهكار خانم معتمدآریا مزه مزه كردیم.

داستان زهرعسل توی ماه عسل یه زوج جوون میگذره كه با دروغ زندگیشون رو شروع كردن و حالا این دروغ ها داره براشون دردسر درست میكنه.زن فیلم قبلاً یك ازدواج ناموفق داشته كه به همسرش نگفته و مرد هم اعتیاد داره كه اون هم این مساله رو پنهون كرده. حالا همسر سابق زن  دنبال این زوج به منطقه ی ماه عسلشون آمده و داره اذیت میكنه.

شهاب حسینی توی این فیلم یه شعر رو وقتی توی انبار زندانی زمزمه میكنه كه با صدای فوق العاده ی كه داره بعد از چند سال همچنان گوشه ذهنت میمونه.راستی این شبها هم صدای سید شهاب الدین حسینی با خوندن یه قسمتی از وصیت نامه شهدا چند دقیقه مونده به اذان صبح مهمون سفره های سحرمون.

آخر فیلم هم با اینكه تلخ ولی ما با خوشحالی سینما رو ترك كردیم. آخه فكرش رو كنید بیچاره شهاب حسینی رو گذاشته بودن فریماه فرجامی رو بگیره خب این گیر عزرائیل بیوفته بهتره دیگه. نیست؟!(البته منكر عالی بودن خانم فرجامی در همه ی زمانها و ستاره بودنشون در زمان خودشون نمیشیم اما خب چی كار كنیم نسل ما با شهاب حسینی خیلی بیشتر خاطره داره ، دوستش داره و دلش نمیخواد توی فیلم ها بدبخت بشه . راستی شهاب حسینی یه جای گفته كه سر فیلم برداری این فیلم بوده كه تولد بیست و نه سالگیش رو گروه براش توی همون لوكیشن میگرن)

پ.ن:

امیدواریم همه ی جوونهای كه تازه ازدواج كردن كل زندگیشون ماه عسلی باشه و همه ی اونهای كه توی كما هستن هم به سلامت از توی كما در بیان.

برای سلامتی همشون یه حمد بخونید.

عقابها

فیلم امشب رو ttaanhhaa  برامون فرستاده.فكر میكنیم اون هم مثل ما كه با تعریف هر فیلم  كلی سرك میكشیم به دوره نوجوونیمون با تعریف این فیلم یه سفر درست و حسابی به اون روزها كرده.

Ttaanhhaa  ی عزیز آلان یه پسر كوچولوی خیلی ناز داره به اسم حسین كه تا چند وقت دیگه نوبته اونه كه بره بشینه توی سالن تاریك سینما و برای آیندش خاطره جمع كنه.

امیدواریم نسل حسین ها هیچوقت رنگ جنگ رو توی ایران عزیزمون نبینن و با آرامش ، خاطره های زیبا بسازن.

یادمه جزو اولین فیلمهایی جنگی که رفتم سینما و دیدم و خاطره ی آن توی ذهنم موونده فیلم سینمایی " عقابها " بود.

خلاصه فیلم :در جنگ ایران و عراق یك هواپیمای ارتش ایران، پس از انجام مأموریتی درخاك عراق، مورد حمله عراقی ها قرار می گیره و در كردستان عراق سقوط می كنه. خلبان با چتر نجات فرود میاد. گروهی از نظامیان در پی دستگیری او هستن. خلبان به كمك یك تكاور ایرانی كه برای انجام مأموریتی با لباس مبدل وارد كردستان عراق شده، نجات پیدا میکنه. هر دو پس از درگیری با نظامیان دشمن به همراه گروهی از مبارزان كرد عراقی به روستایی پناهنده میشن. نظامیان آنان را تعقیب می كنن خلبان و تكاور با موتور سیكلت فرار میکنن. یك هلی كوپتر عراقی اونها را تعقیب میکنه. در نزدیكی مرز نیروهای ایرانی هلی كوپتر را سرنگون می كنن. خلبان و تكاور، سوار بر موتور، درنزدیكی مرز به سرعت به میدان مین نزدیك میشن. اشاره سربازان ایرانی كه میخوان اونها را متوجه خطر كنن فایده ای نداره و با رفتن موتور روی مین تكاور كشته می شه و خلبان نجات پیدا میکنه ....

اون زمان آقایان جمشید آریا و سعید راد برام اسطوره اکشن ایرانی شده بودن....

یادمه اون زمان یعنی حدود سال 64 اونقدر این فیلم برام جذاب بود که برای دیدن مجدد فیلم بعد از اتمام سانس میرفتم زیر صندلی سینما مخفی میشدم و با شروع سانس بعدی دوباره میومدم بالا و فیلم رو میدیدم .... یعنی توی یک روز 3 بار این فیلم رو دیدم.

سیندرلا


مطمانن سیندرلا اولین انیمیشنی نیست كه ما دیدیم و مطمانن آخریش هم نخواهد بود. انجمن فیلم آمریكا میگه سیندرلا جز 10 اثر برتر انیمیشنی جهان.

سیندرلا برای بچه های نسل ما و نسل های قبل و بعد ما یك انیمیشن جذابه كه از روی داستانی پر كشش نوشته شارل پرو، كه همه ی ماها اون رو با داستان های پریانش مثل شنل قرمزی ، بند انگشتی ، زیبای خفته ، گربه چكمه پوش و .... میشناسیم ؛ توی كمپانی والت دیزنی ساخته شده .

سال 1950 كه این انیمیشن تولید شده حدود 3 میلیون دلار براش هزینه شده و خود دیزنی گفته اگه سیندرلا در گیشه شكست میخورد باید در كمپانیش رو تخته میكرد! این اتفاق نیوفتاد و سیندرلا توی بخشای مختلف جایزه اسكار ، خرس طلایی و ... رو هم برد.

 قصه ی سیندرلا رو همه ی ماها بلدیم و فكر نكنیم تعریف كردنش لطف چندانی داشته باشه.حتی اگه این انیمیشن رو ندیده باشید یا كتابشم نخونده باشید كافی یه سر برید توی كفاشی و بگید شماره پاتون 35 یا42 است !!! انوقته كه بهتون میگن : پس بگو سیندرلای دیگه! اگه دوزاریتون خیلی كج هم باشه افتاده. بله داستان روی یه لنگ كفش كوچیك و بلوری میچرخه كه فقط به پای ظریف سیندرلا میخوره و باعث ازدواج سیندرلا و شاهزاده میشه.

سیندرلا در لغت به معنی کسی است که پس از دورانی از گمنامی و بی‌خبری ناعادلانه، به کامیابی و سرشناسی می‌رسه. شاید همین معنی اسم سیندرلا خودش خط داستان رو به بهترین شكل مشخص میكنه.

خط داستانی كه برای خیلی از خانمها میشه سر نخ زندگی.دختربچه های كه با دیدن سیندرلا با آن دامن پفی آبی دلشون میخواد مثل اون باشن و برای مثل اون بودن توی كل عمرشون چشم انتظار یه شاهزاده سوار بر اسب میشینن كه بیاد و زندگیشون رو زیر و رو كنه.اینجور سیندرلاها رو اگه یه نگاه به دور و برمون بندازیم كم نمیبینیم.خانمهای كه از نظر هوشی در سطح متوسط و بالایی هستن ولی توی زندگیشون بیشتر از اینكه به هوششون متكی باشن دنبال یه حامی خارجی میگردن كه اصولاً یه مرد. این دنبال حمایت بودن یه خصلت ذاتی برای خانمها نیست بلكه بیشتر یه صفت اكتسابی است كه از طریق خانواده ، اجتماع ، رسانه ها و ... به اونها میرسه.اگه نوزاد دختر و پسری رو با هم مقایسه كنید خیلی زود متوجه میشید كه دختر بچه چند هفته زودتر از  پسربچه حرف زدن ، راه رفتن و ... شروع میكنه و روند رشدش خیلی سریع تر از پسر، چون دختربچه‌ها از نظر لفظی، ادراکی، و شناختی متبحرتر از پسربچه‌ها هستند.با این همه اصولاً روند استقلال دخترها خیلی زودتر از اینكه اونها بخوان وارد اجتماع بشن سركوب میشه و تبدیل میشن به سیندرلاهای كه حمایت طلب میكنن و حتی زیبایی هاشون هم در تایید دیگران براشون هویدا میشه.كارسختیه تغییر ناگهانی اجتماع خانمها اونم وقتی همچنان اكثر رمان ها و فیلم های عاشقانه ی خوب جوری ساخته میشن كه زن زیبا نیاز به حمایت مرد قوی داره ولی فكر میكنیم نیاز به استقلال داره كم كم توی جامعه ی خانمها حس میشه و تلاش ها برای بدست آوردنش شروع شده.انگار ما خانمها داریم یاد میگیریم به جای جستجوی جذابیت هامون در نگاه دیگران دنبال پیدا كردن جذابیت ها در درون خودمون باشیم.

حالا از تمام این حرفها كه بگذریم میخوایم بگیم چرا این سیندرلا و خواهرهاش ، موشهاش ، كدو تنبلش و اون فرشته ی مهربونش برای ما خاطره ساز شدن؟!

شما 7 ، 8 تا بچه ی جیغل و میغل رو فرض كنید كه میخ شدن سر جاشون و این سیندرلا خانم ، موشهاش و پرنده هاش دارن جلوشون حركات موزون در وكنن انوقت یه آقای 45 ساله یهو كنترل رو بگیره دستش و زرت بزنه یه جا كه یه گورخر بدبخت در حال لومبانده شدن توسط یه شیره رو نشون میده. فكر كنید این بچه های بیچاره چه حالی میتونن اون لحظه داشته باشن؟!

حق بهشون میدین كه اگه هزار دفعه دیگه هم انیمیشن سیندرلا رو ببینن باز هم براشون خاطره اون سیندرلای نصفه و نیمه زنده  باشه؟!!!

پ.ن

فکر میکنیم توی دینمون و اساطیر ایرانیمون کم نیستن زنهای که نماد استقلال و بزرگین .کاش کاری کنیم تا اونها بشن الگوهای درونی خودمون و بچه هامون برای زندگی کردن.

تایتانیك

فیلم امشب رو عود عزیز برامون تعریف كرده.آدرس وبلاگی ازش نداریم تا براتون بذاریم ولی خیلی وقتها اسمش رو بین كامنت گذار های وبهاتون دیدیم و فكر میكنیم به عنوان یه مخاطب متفكر بشناسیدش.این شما و این هم تایتانیك از یه زاویه ی دیگه.

 

راستش من فیلمی را نگاه می کنم که بچه ها به من توصیه کنند که این فیلم را ببین چون قشنگه وحتما باید علت قشنگی آن را برایم توضیح دهندواگر از توضیحاتشان خوشم نیاید فیلم را نگاه نمی کنم. راستش بطورجدی فیلمهای روز ایران وجهان را تعقیب نمی کنم . خودم اگر بخواهم اوقاتی را پرکنم ترجیح می دهم فیلم کمدی نگاه کنم وفیلم هایی که اکران نشده است را نیز خیلی دوست دارم ببینم. ولی خوب فیلم هم کم ندیده ام چون فیلمهایی که من دیده ام قبلا بر وبچ دیده اند همهشان فیلمهای فوق العاده ای بوده است ولی فیلم تایتانیک برایم جایگاه ویژه ای دارد چون  یک دوست که از همه لحاظ از من سرتراست ،یکسال عید وقتی که به عید دیدن ما امده بودمثل هر سال با من دست داد وبرخلاف سالهای قبل صورتم را بوسید وپس از عید مبارکی وصحبت از همه جا رو به من کرد وگفت که تایتانیک را دیده ای ومن گفتم که وصفش را شنیده ام اما تا به حال وقت نکرده ام ببینم ولی شعر سلندیون را گوش کرده ام کاریست معرکه ودومی نداردگفت سی دیش توی ماشین است برو بردار وحتما آن را ببین ومن ان را دیدم از دیدن آن خیلی احساساتم برانگیخته شدبخصوص شعر سلندیون که من را ویران کرد که هنوز هم  از شعرهایست که خیلی خیلی دوستش دارم و همچنان حسی را درمن بیدار می کند که این احساس به زبانم نمی ایدودر قلب من سرگردان است به نظر من از کارهای بی نظر است. بعد از چندی که دوبار ایشان را ملاقات کردم از من پرسید فیلم را دیدی نظرت چه بود؟ من هم از منظر یک جوان خام که فقط به جنبه های عشق وعاشقی فیلم  توجه داشتم برایشان حرف زدم اما اودستم را گرفت وکنارخود نشاندوفیلم را بصورت دور تند به نمایش در آورد وسه جا فیلم را متوقف کرد.آنجایی که ناخدا می دانست که گشتی غرق می شود اما تصمیم گرفت پشت سکان بماند ودر آن حال امواج کابین را در هم شکست واو را با خود برد .جای دیگر که  زن ومرد مسن با لباس رسمی همدیگر را در آغوش کشیدن وروی تخت دراز کشیدن وآب همه چیز را ویران کرد ووارد اتاقشان شد وآنها را در برگرفت وآنجایی که جک یخ زده بود وبه آرامی زیر آب می رفت ورز نگاهش را از جک برنمی داشت.بعد بدون اینکه از من چیزی بپرسد خود با مهربانی که همیشه داشت شروع کردبه توضیح دادن:و به من گفت همه اینهایی را که گقتی قبول اما می خواهم در مورد این سه صحنه حرف بزنم می دانی این آدمهاچرا این چنین کردندبرای اینکه این آخرین فرصت بودبرای اینکه دیگر نمی توانستند این صحنه را خلق کنند آن ناخدا بعد از مرگش دیگرنمی تواند هیچ وقت ناخداگر کند.آن مرد وزن مسن که همدیگر را در آغوش گرفته اند دیگر هرگز بعد از مرگشان نمی توانند همدیگر را درآغوش بگیرند وهرگز،هرگز همدیگر را ملاقات نخواهند کرد
ورز هم دیگر جک را نخواهد دید.بعد در حالی که چشمانش به حلقه ای از اشک نشسته بود گفت هر روز که می گذرد بی تکرار است وما شاید فقط امروز فرصت به آغوش کشیدن عزیزانمان را داریم هر چه که دراین دنیا می بینیم ولمس می کنیم بعد از رفتنمان تمام می شود.حرفهایش آنقدر در من رسوخ کرد که احساس کردم آنچه که می خواست بگوید به تمامی  فهمیده ام.چند روزی گیج بودم ومدام آن سه صحنه فیلم جلوی چشمم بود.بعد ازاینکه از گیجی بیرون آمدم از آن روز به بعد هر روز که به منزل برمی گردم مادرم،پدرم را درآغوش می کشم وآنان را می بوسم اوایل آنها فکر می کردند که من دیوانه شده ام اما بعدها دیگر برایشان عادی شد من هر روز دردلم می گویم وقتی از هم جدا شدیم شاید هیچ وقت همدیگر را ملاقات نکنیم وشاید هیچ وقت همدیگر را بخاطر نیاوریم دنیا ما را به هم بخشید شاید پس از مرگمان از این بخشش خبری نباشد،شاید شکل همه پیوندها طور دیگر بود که ما قادر نباشیم همدیگر را داشته باشیم شاید پس از حساب وکتاب ما قادر نباشیم لحظات این جهان را بخاطر بیاوریم همانطور که امروز نمی توانیم زندگی در رحم مادر را بخاطر بیاوریم زندگی بعدی شاید فقط با واژه ها باشد بدون این احساسات ،وشاید حتی واژها هم نباشد 

دوستان من فرصتها اندک است ومحبت ها بی پایان، در هر فرصتی می توانید به عزیزانتان وهمنوعانتان محبت کنید فردا دیگر محبتها از ما گرفته خواهد شد وما آن را همین جا خواهیم گذاشت تا فرصت هست همدیگر را دوست داشته باشید وخلق کنید لحظه ای مثل سه صحنه فیلم تایتانیک را.

بوتیك


اون زمان كه بوتیك اكران میشد فیلم علی و دنی هم روی پرده بود . حال و روز دوتا نوجوون كه با خانواده از جلوی پوستر بوتیك میگذرن و میرن میشینن علی و دنی رو میبینن،خودتون تصور كنید.حتماً بهشون حق میدین كه یك هفته بعدش با سر برن بشینن جلوی ویترین بوتیك.

حضور توی سالن سینما پارس یكی از سینماهای كه در فروردین سال 1383 در حال اكران بوتیك بود ، برامون یه دنیا خاطره ی جدید همراه با هیجان ساخته.جوری كه نیم ساعت اول فیلم رو اصلاً نفهمیدیم چی بود و چی شد.نمیخوایم بگیم نفسمون بخاطر بازی شق القمر گلزار و گلشیفته بند آمد ، نه ! بوتیك برای ما یجورای شروع شدن یه دوره جدید بود .

بوتیك اولین ساخته حمید نعمت الله است و توی بیست و دومین جشنواره فجر جایزه بهترین فیلم اول رو میگیره.

گلشیفته فراهانی و محمدرضا گلزار نقشای اول فیلم رو بازی میكنن ولی بازی درخشان حامد بهداد و افسانه چهره آزاد بیشتر توی ذهن ما نشسته و خب حتماً الكی نبوده كه این دو برای بازی توی این فیلم نامزد تندیس زرین بهترین بازیگر نقش مکمل از هشتمین جشن خانه سینما  میشن.

داستان فیلم روی مشكلات اجتماعی میچرخه و مثل بی پولی دیگر ساخته ی كارگردان ربط بین مشكلات اجتماعی و اقتصادی رو نشون میده.

اگه بخوایم از صحنه های خوب فیلم بگیم ، باید به دعوای بهداد كه نقش یه معتاد رو بازی میكرد و چهره آزاد كه زنش بود اشاره كنیم.

كاوه آهنگر برادر علی كوچولوی معروف هم توی این فیلم نقش برادر اتی (گلشیفته) رو بازی میكرد كه توی قبرستون آدامس میفروخت و صحنه ی كه گلزار و آهنگر توی قبرستون حرف میزنن هم بنظر ما خیلی تاثیر گذار بود.

فیلمم با ورود محمد رضا گلزار بعد از كشتن آدم بده ی قصه كه نقشش رو رضا رویگری بازی میكنه به آسناسور و فشار دادن دكمه G تموم میشه كه بنظر ما خیلی پایان بندی خوبی بود.

یسری جوجه ی زرد و خوشگل و بامزه هم توی فیلم هستن كه حتماً نوادگانشون تا آلان مرغ شدن و كیلویی خداتومن دارن به فروش میرسن!

پ.ن:

سفره سحر و افطار بدون مرغ هم پهن میشه .

ولی مرغ دلمون اگه از قفس آزاد نشه این ماهمون ماه نمیشه.

گلهای جنگ

امشب فیلممون رو ناتالی برامون فرستاده. البته خودش برامون تعریف نكرده بلكه این فیلم به قلم آقای سهیل رضایی توی وب شخصیشون نقد شده كه ناتالی عزیز لطف كرده و بخاطر علاقش به فیلم و آقای رضایی ما رو هم در خوندن اون پست شریك كرده.

بدون هیچ كم و كاستی كل مطلب رو از وبلاگ روان تحلیلگری براتون میذاریم.

فیلم آغازی ساده ودلنشین دارد.همه چیز ازکلیسا(خانه خدا )شروع میشود.خانه ای که متولیانش آن را با خانه خود اشتباه گرفته اند وآن را متعلق به همه نمیدانند. راهبه های مستقر دراین مکان به شدت احساس نا امنی دارند که مبادا مورد تهاجم سربازان اشغال گر قرار گیرند.اما جالب است که به جای دشمن روسپی های خیابان مجاور به آنجا پناه میاورند وفضا به ناگهان دگرگون می شود وانگار قلیانی غریب در راهبه ها رخ داده ؛گاهی آشفته برای از دست دادن تنها حامی وگاهی آشفته از ملاقات با تضادهای درونی؛ابتدای قصه ،غصه فرار حکومت میکند .اما در روند ،دغدغه نجات جانشین فرارمیشود.پس شخصیتهانیازمند تحول وایثار میشوند اینجا تفکر سنتی منتظراست تا راهبه ها دست به کار شوند اما داستان واردپیچ زیبایی میشود.

زمانی که ژاپنیها قصد دارند دختران صومعه را برای خوشگزرانی ببرندفیلم وارد شاهکار خود میشود.

راهبه ها برای این که تن به این ذلت ندهند میروند بالای برج برای خودکشی ودر این لحظه فاحشه ها میفهمند وسریعا به آنها نزدیک شده وپیشنهاد غریبی مطرح میکنند!

میگویند ما جای شما میرویم!یکی از روسپیها اعتراض میکند،ولی رئیس آنها میگوید ما بعد از نزدیکی با درجه دارها میتوانیم به زندگی ادامه دهیم اما آنها اگر این کار را بکنند دیگر نمیتوانند زنده بمانند.

فیلم وارد پیچ دوم خود میشود،

قرار میشود روسپی ها لباس راهبه ها را بپوشند وآرایش خود را مشابه راهبه ها کنند ودر این لحظه یکی از راهبه ها جمله طلایی فیلم را میگوید:چقدرما به هم شبیه هستیم!

فیلم را باید دید وگاهی با آن گریست.این فیلم میتواند پرچمدار معنویت مدرن باشد جائیکه فاحشه ها عامل نجات راهبه ها میشوند.

درباره این فیلم بسیار میتوان نوشت اما در اینجا مجال بیشتر نیست.

هفت عروس برای هفت برادر

این فیلم سال 1954 توسط استنلی دانن ساخته شده.یعنی یه چیزی حدود 30 ، 40 سال قبل از اینكه ما به دنیا بیایم.حالا اینكه چی شده كه ما این فیلم عهد بوقی رو به عنوان اولین فیلم این شبها انتخاب كردیم ماجرا داره كه آخرش میگیم.

فیلم یه فیلم موزیكال.كارگردان فیلم آقای دانن خودش یه طراح رقص بوده و به گفته بعضی كارشناس ها سلطان فیلمای موزیكال هالیود.

داستان از جایی شروع میشه كه برادر بزرگتر كه نقشش رو هاوارد كیل بازی میكنه عاشق یه دختركافه چی كه نقش اینم جین پاول بازی میكنه ، میشه و با دختر ازدواج میكنه . بعدم برش میداره میبرتش به خونش كه اونجا 6 تا برادر دیگش هم زندگی میكنن.اینا مادر و پدر نداشتن و زندگیشونم یه اوضاع داغونی داشته كه نگو و نپرس.خلاصه عروسه میره و به زندگی اینا یه سروشكلی میده و بعدم به خودشون كه حسابی هپل شده بودن یه صفای میده.برادرها كه از آدم به دور بودن تازه میفهمن زن چه چیز خوبیه.این عروسه هم هی میزنه و میرقصه اینا رو بیشتر سر ذوق میاره.خلاصه داداش ها پا میشن میرن شهر و از 6 تا دختر خوششون میاد و دخترها رو میدوزن و میارن به همون خونه ی خودشون. از قضا زمستونم شده بوده و خونه اینا هم كه بیرون شهر بوده با بهمن راهش بند میاد و دخترها كل زمستون رو میمونن اونجا و عاشق میشن . بعدم آخر فیلم كه عروس بزرگه بچه دار میشه این یكی ها هم زن میگیرن.

طراح رقص فیلم مایكل كید كه واقعاً هنرمندانه توی این فیلم تونسته رقص رو با كار و زندگی معمولی ادغام كنه.بنظر ما جذاب ترین قسمت فیلم وقتیه كه با رقص یه انبار میسازن و توی همون فاصله 6 تا برادر با 6 تا خواستگار درگیر هم هستن و كلاً صحنه های رقص فیلم كه شامل یه مسابقه هم هست خیلی جذابه.

توی مراسم اسكار سال 1954 این فیلم توی قسمت بهترین فیلم  نامزد شده بود .

سازندگان موسیقی فیلم هم جین دوپل و سائول چاپلین هستن.كه اونطور كه ما فهمیدیم توی سال 1983 بخاطر موسیقی این فیلم نامزد دریافت جایزه بهترین موسیقی متن فیلم هم جین میشه . سائول هم میتونه بخاطر همین فیلم و چندتا فیلم دیگه اسكار بگیره.یه چیز جالب راجع به جین دوپل اینه كه سالی كه ما(الهام و مهسا) بدنیا آمدیم ایشون مردن.

حالا كه رسیدیم به خودمون ، بگیم كه چی شد كه اولین فیلم این فیلم رو انتخاب كردیم.

شاید هفت عروس برای هفت برادر اولین فیلمی باشه كه ما توی زندگیمون دیدیم و دوستش داشتیم.

پدر بزرگ ما سال 69 فوت میكنن و خب ما هیچی از ایشون توی ذهنمون نداشتیم.ولی ته نوار ویدئو همین فیلم یه فیلم كوتاه تقریباً یك ربعی از پدر بزرگ ما ضبط شده بود و ما وقتی حدوداً 4 ، 5 سالمون بود به عشق دیدن اون فیلم كوتاه كل این فیلم رو تقریباً هر روز میدیم.

توی اون سنم كه همه ی بچه ها عاشق بزن و برقصن و خب ما هم بچه بودیم دیگه!!!

پ.ن:

توی ماهی که خوابها هم عبادتند ، کاش لااقل مهمان  رویاهای هم دیگر شویم.

التماس دعا