کلاغ پر
فیلم امشب كلاغ پر به قلم سارای عزیز .این نوع نگارش رو توی این چند شب نداشتیم.كل فیلم به قلم سارا و از زبون شخصیت اول فیلم تعریف میشه.
سارا جان تا همین چند وقت پیش دوتا وب رو میگردوند ولی یهو تصمیم میگیره یكی از وبهاش رو كه اتفاقاً وب دومش هم بود تعطیل كنه و با تمام قوا بچسبه به وب اولش.
سارا از برو وبچه های جوون بلاگستان وانرژی زیاد و مثبتی كه داره ما رو خیلی سر ذوق میاره.یه وقتای با خودمون فكر میكنیم بودن جوون ترهای پر انرژی چقدر خوبه ، همیشه با حضورشون آدم رو یاد روزای خوب و خوش گذشته میندازن.
امیدواریم توی همه ی مراحل پیش روش موفق باشه .

بعد از کلی دردسر بالاخره کار پیداکردم حالا دیگه میتونستم بانامزدم رویا ازدواج کنم.خیلی خوشحال بودم داشتم توی خیابونای تهران با موتورم میچرخیدم که رویا زنگ زد و خبر بدی بهم داد .یه پسر پولدار اومده بود خواستگاری رویا و مامان پول پرستش به خاطر پول پسره راضی به ازدواج شده بودو براشون صیغه ی محرمیت خونده بود .
داشتم داغون میشدم مسعود نامزد جدید رویا قرار بود تو شمال یه مزون اجرا کنه این بود که از رویا و خانوادش دعوت کرد که به همراه اون برن شمال رویا بهم قول داده بود که به مسعود زیاد رو نده و منم با حرف رویا یکم آروم تر شدم.اما با این حال نمیتونستم یه جا بشینم این شد که تصمیم گرفتم منم برم شمال
فردا صبح زود دم در خونه ی رویا بودم . دوماد خوشتیپ و پولدارشون با یه ماشین مدل بالا منتظر رویا و مامان و باباش بود رویا چه صمیمی با مسعود رفتار میکرد اون به من قول داده بود به مسعود رو نده!!! بالاخره اونا حرکت کردن و من باموتورم افتادم دنبالشون رسیدن شمال و رفتند به یه ویلای خوشگل که متعلق به مسعود بود . منم باید نزدیکی های همینجا یه ویلا میگرفتم یه ویلا پیدا کردم و رفتم سراغ صاحبش که اون ویلا رو قرض بگیرم ولی قبل از من یه دختر به نام سارا اونجا رو خواسته بود من با سارا کلی کلنجار رفتم تا راضی بشه ویلا رو بده به من ولی قبول نکرد ما کلی سر این قضیه بحث کردیم و بالاخره با هم به توافق رسیدیم که ویلا رو باهم اجاره کنیم .و رفتیم سراغ ویلامون .
اون شب من با سارا کلی صحبت کردم و فهمیدم آقا مسعود ما قبل از رویا با چهار نفر دیگه هم بوده و یکیش همین سارا خانومه هر طور بود باید حال این پسره رو میگرفتم.
صبح که از خواب بلند شدم دیدم سارا یه سیم وصل کرده به ویلای مسعود و از این طریق هم میتونه صداشونو بشنوه هم تصویرشونو ببینه . اونا تصمیم داشتند برن مزون مسعودو ببینن وما هم حاضر شدیم تا باهاشون راهی بشیم به طرف مزون بلکه بتونیم یه خرابکاری ایجاد کنیم.
تو مزون که بودن مسعود از همه خداحافظی کرد و به طرف یه رستورانی رفت ما هم داشتیم تعقیبش میکردیم . مسعود رفته بود پیش سرمایه گذار مزونش که یه خانوم مسن پولدار بود اونجا کاشف به عمل اومد که اینا باهم رابطه دارن. سارا یه رژ لب بهم داد و گفت لازمت میشه و خودش رفت سراغ عکاسی قرار بود از خلافکاری های مسعود عکس بگیره من رژ لبو مالیدم رو لبام و رفتم سراغ مسعود همین که رسیدم کنار میزشون اول یه بوس از گردن مسعود کردم که رنگ رژ بیفته رو لباس مسعود بعد با سارا فلنگو بستیم من سوار ماشین سارا شدم و سارا سوار ماشین مسعود اون ماشین قبلا مال سارا بود رفتیم طرف مزون و سارا ماشینو جلوی چشای رویا پارک کردو رفت قیافه ی رویا وقتی دید یه خانوم پشت ماشین مسعوده و مسعود با تاکسی اومده دیدنی بود از طرفی هم لباس مسعود رژی شده بود.
انتظار داشتیم رویا با مسعود کلی دعوا کنه بعد قهر کنه بیاد تهران ولی مسعود فقط با 2بار لبخد و یه مشت حرفای الکی تونست روبا رو خر کنه. دلم برای خودم سوخت
فردا صبح یه نقشه ی جدید کشیدیم رفتیم و به یه درویش پول دادیم تا به جای گلاب رو کت مسعود ادکلن زنانه بریزه و اون این کارو کرد دویدیم خونه تا شاهد دعوای مسعور و رویا باشیم همین که مسعود رسید خونه رویا بو رو فهمید و باهم دعواشون شد . رویا و مادرش داشتند حاضر میشدند برن ولی مسعود باز کار خودشو کرد یه حلقه ی خوشگل و گرون قیمت از کتش در آورد و به رویا داد و از رویا خواست که با اون ازدواج کنه دلم میخواست از تو تلویزیون برم تو ویلای مسعود و نذارم رویا این کارو بکنه اما رویا اصلا حتی یه لحظه هم به فکر من نیفتادو حلقه رو کرد تو دستش .
فردا رفتم سراغ مزون مسعود و دیدم دارن سراغ یه مانکن خوب برای کت و شلوارشون میگردن من رفتم تو و خودمو معرفی کردم و مسعود از من خوشش اومد اما منو شناخت و فهمید که من همونیم که اون روز رژ لبو مالیدم به لباسش با هم کلی حرف زدیم و من فهمیدم که مسعود رویا رو دوست داره
شب اجرای مزون شد مسعود وارد سن شد تا بامردم حرف بزنه اون شب کلی مهمون پولدار به مزون مسعود اومده بودن اون خانوم مسن هم همونجا بود و مدام با رویا و مامانش کل کل میکرد سار واسم یه کیسه موش آورد ومن اونارو یواشکی ریختم اون وسط زیرپای مهمونا وقتی مهمونا موشهارو دیدند پا به فرار گداشتند و مهمونی به هم ریخت تو اون اوضاع خانومه برگشت به رویا گفت اون انگشتری که دستشه مال اونه و مسعود اونو از ایشون قرض گرفته این شد که رویا و مامانش برای همیشه از مسعود قهر کردن و رفتن تو هتل من دیگه کارم تو شمال تموم شده بود باید برمیگشتم از طرفی هم دیگه هیچ علاقه ای نسیت به رویا ازطرف خودم احساس نمی کردم
وسایلامو جمع کردم که برم دیدم سارا اصلا حال و حوصله ی خوبی نداره احساس کردم بابت مسعوده وقتی ازش خداحافظی کردم که برم زیر لب یه چیزی گفت که من نشنیدم کلی ازش سوال کردم که بگه چی گفت ولی هیچی بروز نداد من رفتم بیرون از جلوی ویلای مسعود که می گذشتم دیدم مسعود جلومو گرفت و ازم خواست تا برسومش جایی دیدم رفت به سمت هتلی که رویا رفته بود توش اونجا از پدر رویا یه کتکی خورد و برگشت وقتی منو دید شناخت با هم رفتیم ویلای مسعود تا من شبو اونجا بمونم
فردا صبح بلند شدمها تقصیر ماست و بعد رفتم سمت هتل و اون عکسایی که از خرابکاری هامون انداخته بودیم به رویا دادم واون فهمید که همه ی این خرابکاری رفتم ویلای خودم دیدم سارا وسایلشو جمع کرده و میخواد بره با یه حالت معصومانه ای بهش گفتم خوب سارا تو یه چیزی میخواستی بگی دیگه ولی قبل از اینکه سارا چیزی بگه در ویلا باز شد و مسعود اومد تو فهمید که من همون نامزد قبلی رویا هستم و با سارا دستم تو یه کاسه بود اون از سارا معذرت خواهی کرد و ازش خواست برگرده پیشش ولی سارا به حرف اون گوش نداد و با من راهی تهران شد تو راه باز باهمون حالت پرسیدم خوب سارا تو اون شب یه چیزی میخواستی بگی دیگه و اتصال عاشقانه بین ما دو نفر برقرار شد.
شراره و سحر و ساناز = الهام و مهسا و عاطفه