بروسلی وارد می شود
امشب برامون یكی از خانمها بلاگستان فیلمی تعریف كرده كه شاید در ظاهر مردونه باشه.
سوری بانو ، مدیر وبلاگ ســـــــــــــــــــــایه خیال كه به خرمگس هم معروف هستن فیلم امشب رو تعریف كردن.
فكر نكنیم لازم باشه ما سوری جان رو معرفی كنیم ، چون اكثر دوستانی كه به وب ما میان با سوری عزیز خیلی قبلتر و بیشتر از ما روابط دوستانه داشتن.اما سوری جون انقدر اخلاقش خوبه و خونگرم كه اصلاً مهم نیست از كی میشناسیش چون از همون اولین كامنت جوری باهات برخورد میكنه كه احساس میكنی یه عمره دارای مطالب وبش رو میخونی ، براش كامنت میذاری و حسابی میشناسیش.
برای خودش ، آقا رضا همسر محترمش و آیسل جان دختر خوشگلش آرزوی بهترین ها رو داریم.

من در سوم راهنمایی تصمیم گرفتم برم کلاسهای رزمی. و تکواندو رو انتخاب کردم همشم باعث و بانیش این بروسلی بود و اون صداهایی که از خودش در میاورد.
فیلمهای زیادی دیدم و بعضیهاشون فوق االعاده تاثیر گذار بودند اما این" بروسلی وارد می شود" نمی دونم چرا زودتر از بقیه فیلمها میاد تو ذهنم شایدم علتش اون فضایی بود که ما می شتیم پای دیدن فیلمش.
پنجم ابتدایی بودم و یادمه که اون وقتها هرکسی ویدئو نداشت و حتی ممنوع هم بود اما اپارات ممنوع نبود و چون اجاره کردن ویدئو و فیلماش سخت بود در نتیجه برادر کوچکترم یه اپارات گرفته بود و با چند تا حلقه فیلم و حتی دوتا کارتون هم بود.پدر من مرد با نظمی بود و دوست داشت شب ساعت 11همه بگیرند بخوابند و خاموشی می داد که وقته خوابه باید بی چون و چرا می خوابیدیم.مگر مواقعی که شب نشینی داشتیم و فامیل جمع بودند. یه شب به اتفاق سه تا برادرام و زنداداشم و من و خواهرم تصمیم گرفتیم بعداز سنگین شدن خواب پدر یواشکی جیم بزنیم زیر زمین خونه و موکت بندازیم و شیشه هارو هم پارچه بگیریم تا تاریک مطلق بشه و بشینیم با تخمه و چایی پای فیلم بروسلی و آخ که چه لذتی داشت تماشاش .چون عین سینما می شد بزرگ و کوچیک کردن پرده دست برادرم بود.اون شبم یادمه پاییز بود و سرما رو به جون خریدیم و تا نیمه های شب دوتا فیلم تماشا کردیم نگو از اون طرف که همه محو تماشای بروسلی وارد می شود شدیم پدر هم یواش وارد شده و در حیاط رو از پشت قفل کرده برای تنبیه و گوش ندادن حرف ... بعداز اتمام فیلم هیجان فیلم و جو بروسلی گرفتگی از یه طرف و هیجان لذت دزدکی قانون خونه رو زیر پا گذاشتن هم یه طرف داشتیم سرخوش اروم و پاورچین برمی گشتیم خونه که با قفل در مواجه شدیم هر چی هیجان و جو گرفتگی بود از سرمون پرید و مجبور شدیم تا خود صبح تو زیر زمین خونه مثل یه گله گوسفند کنار هم مچاله بشیم و بخوابیم .
اولین جرقه رو بروسلی زد بعد پیشرفته شدیم و ویدئو گرفتیم و عشق راکی پیدا کردیم بعد هم مدام فیلمهای رزمی و نتیجه اش شد تکواندو رفتن من. به همین راحتی![]()
شراره و سحر و ساناز = الهام و مهسا و عاطفه