9 تیر و آب طالبی .... 9 تیر و رسم عاشقی
سلام
میخوایم پست تولد بنویسیم. پست تولد اینجا رو، پست تولد دخترخاله ها رو ...
دخترخاله ها ....
شاید هنوز خیلی ها فکر کنند این دخترخاله ها ، از صمیمیت افراطی ما می آید و یا از این لوس بازی های هنوز چای نخورده ، فامیل شدنه .... اما وقتی خون ، خون مشترک باشد ، دیگر دخترخاله ها بودن معنایی بیش از صمیمیت میدهد. با صمیمی ترین و قدیمی ترین دوست ها هم یک مبدا تاریخی لازم است تا بتوان خاطره ی یافت و مرور کرد . اما با دخترخاله ی همسن از لحظه چشم باز کردن و خود را شناختن ، خاطره ها داری.
خاطره کارتون بابالنگ دراز و بعد جودی ابوت بازی های دسته جمعی که جای خاله بازی را در عالم کودکی میگیرد...
خاطره سفرها ، گشت و گذار ها ، دید و بازدیدهای عید که رنگ میگرفت با پیک های شادی شبیه به هم ....
خاطره سینما رفتن ها ، فیلم دیدن ها و هنوز هم که هنوزه گاهی ....
گاهی خیلی چیزها ، گاهی میشود عکس یکی از همان بازیگرهای چشم رنگی را که این روزها شده اند نماد بی کلاسی و بی فرهنگی هنر سینما را دید و به دور از هرچه تریپ روشنفکرنمایی است گفت : آخه یادش بخیر...
یا آلبوم گل آفتابگردون رو play کرد و با صدای پیام و علی رفت ...
رفت به ایمیلای اولی که بهشون زدیم ، جوابهای که گرفتیم ، ذوق های که کردیم و ....
رفت به رژه رفتن های چپ و راست حیاط مدرسه و ساندویچ های که با کلی حرف و قصه خورده میشدند...
رفت به ...
با آریان به خیلی جاها میشه سرک کشید ، حتی به " ترانه بهار " ...
همین میشه که هدر وبلاگ رنگ آریان میگیره ....
انگار قرار هر گوشه ی این خونه بوی یه قسمت از خاطرات نوجوانی رو بده .
هدرش سهم آریان و تاریخ تولدش ...
تاریخ تولدش سهم کسی میشه که برای ما خوش رنگترین ستاره آسمون نوجوانیه.
آسمونی که ستاره کم نداشت و الحق هم که ستاره هاش همه برق میزدند. اما اونی که به بهونش شادی اینجا رو هر سال با آب طالبی جشن میگیریم ، یه تک ستاره است.
تک ستاره ی که این روزها دیگه مثل سابق نمیدرخشه ، همین ما رو دلتنگش میکنه.
آنقدر دلتنگ که با دیدن یه عکس کوچک و بی کیفیت ، توی یه گفتگوی چند سطری ، یادمون میره چند سالمونه و کنار دستمون کی نشسته و ... یهو جیغ میزنیم : وای نگاه کن " علیرضا"!
تولد دخترخاله هاست و ما هم یکسال با این وبلاگ بزرگتر شدیم. اما دوست داریم تا روزی که اینجا هست و ما هستیم ، 9 تیر ماه با همین ذوق نوجوانانه سرجاش بمونه.
9 تیر بمونه و شبش تلفن چند ساعتی اشغال بشه. با حرفای صدمن یه غازه ، غیر اجتماعی ، غیر سیاسی ، غیر فرهنگی ، غیر فلسفی و ... غیر هر چیز مهم دیگری. فقط حرفهای خودمون رو بزنیم ، از پای تلفن دستای اون کوچولوی نازنازی رو بگیریم و باز باهاش راه بیوفتیم توی حیاط مدرسه ، یه کمی به نفهمی های بابای دوست داشتنیش غر بزنیم ، یه کمی غیبت مامانش رو بکنیم و ....
اینجا رو ساختیم تا همه ی اون حرفهای که یه روز دور حوض راه میرفتیم و میزدیم ، یه روز توی زیر زمین پچ پچشون میکردیم ، یه روز زیر سقف یه تخت دو طبقه ، وقتی چشم توی چشمای عسلی پویا میدوختیم میگفتیمشون و یه روز .....
و یه روز هم 4 سال پیش آمدیم و اینجا حرفهامون رو نوشتیم ، بگیم ....
ممنونیم که در شروع پنجمین سال با مایید...
شراره و سحر و ساناز = الهام و مهسا و عاطفه