طاها تيتوش
سال پیش دانشگاهی یه دبیر فیزیك داشتیم ملقب به طاها تیتوش.این دبیر فیزیك ما ، مشاور مدرسمونم بود.یعنی به قول امروزی ها دو شغل بود.البته اون زمان ها چند شغله بودن مثل امروزه روز محدودیت نداشت!!!!!
این طاها تیتوش جان ما توی چندتا مدرسه ی دیگه هم دقیقاً همین شغل های كلیدی! رو به عهده داشت .
حالا اگه این آقا فقط همین شغل ها رو داشت باز میشد به انجام وظایفش یه امیدی بست. اما مشكل اساسی وقتی شروع میشد كه آقا معلم جوون ما یه خانم به عبارتی كودك ملقب به تی تی و یه آقا پسر كوچولو هم داشتند.
یه روز كوچولو مریض میشد و آقا نمیومد .
یه روز خانم قهر میكرد و آقا نمیومد.
یه روز اون یكی مدرسه جلسه میذاشت و آقا نمیومد.
یه روز یه مدرسه دیگه اردو میذاشت و آقا نمیومد.
فردای اون روز اردو آقا خروسك میگرفت و باز هم نمیومد.
و...
با همین بند و بساط ها ما تا دم عید آمدیم جلو و در حقیقت نه معلم فیزیك داشتیم و نه یه مشاور درست و درمون كه لااقل به دردهامون برسه.
از اون طرف هم تیتوش جان ، دوست خانوادگی مدیر مدرسمونم بود و همین باعث تشدید احساسات مادری نسبت به این گل پسر، كاكل به سر میشد.
با این توصیفات خودتون حساب كنید اعتراضات ما به وضعیت موجود اصولاًً به كجا ختم میشد.
به هیچ جا !!!! همیشه یه جلسه در دفتر مدیریت برگزار میشد و یه جعبه شكلات خوش مزه دور گردونده میشد . ما هم همونطور كه روی مبلمان راحتی اتاق لمیده بودیم ، نصیحت میشدیم به مراعات و درك كردن وضعیت آقای تیتوش كه استاد اعظم فیزیك و مشاور اول ایران هستند!!!(البته فقط در تخیلات مدیریت محترم مدرسمون)!!!!

مسئولین مدرسه هم در ظاهر میگفتن شرایط ما رو درك میكنن اما اون چيزی كه ما ميديديم اين بود كه تره هم برای استرس های اون سال مهم زندگی ما خرد نمیكردن.در خرداد ماه بلاخره كتاب فیزیك ما طی یكسری جلسات فشرده غروب به بعد ، ماست مال شد . از ساعت مشاوره هم حرف نزنیم سنگین تریم.
آخر سال هم مدیرمون پاشد رفت پیش یكی از این سركتاب باز كن ها و برای مدرسمون دعا گرفت تا اگه از لحاظ علمی چیزی بارمون نكرده لااقل دست خدا رو یارمون كنه.
كنكور سال 85 هم تموم شد و بچه های مدرسه ما هركدوم راه خودشون رو گرفتن ورفتن. خدا رو شكر آلان هم هیچكدومشون نا موفق نیستن و همه در حد خودشون یه رضایت نسبی از زندگیشون دارن.
ما كه همش 30 نفر بودیم و حتی اگه هممون بدبخت و بیچاره میشدیم ، باز جامعمون به گند كشیده نمیشد .
اما وقتی شرایط اداره دبیرستان كوچیكمون رو بدون كم وكاست در اداره ی كشورمون میبینیم با خودمون میگیم : آیا بازی با سرنوشت هفتاد و اندی میلیون آدم هم میتونه ندید گرفته بشه؟ آيا اينجوری همه چی به خير و خوشی تموم ميشه؟!
پ.ن:
این پست رو نه به عنوان یه خاطره از مدرسه ما بلكه بیشتر اونجوری بخونید كه امروز هممون درگیرشیم.
پ.ن راهكاری:
چون دوست نداریم فقط یه نق نقی كرده باشیم. بد ندیدیم یه چهارتا راهكار هم ارائه بدیم تا به امید خدا در حل مشكلات سهم كوچكی داشته باشیم.
-
توزیع گشترده!! شكلات در بین ملت برای جلوگیری از افزایش اضطراب.
-
توزیع صندلی های راحتی در بین ملت برای لمیدن وبه خواب خرگوشی فرو رفتن.
-
تولید برف مصنوعی در حجم 2029041 m3 برای فرو كردن سر همه ی ملت به داخلش. (برای تك تك 75,149,669 ایرانی . فضایی به ابعاد 30*30*30 cm در نظر گرفته شده! اگه به كمی فضا اعتراضی باشه تا قبل از تولید انبوه پذیرای اعتراضات هستیم.)
-
توليد فيلم و كارتون آقا و خانم سيب زمينی با محوريت قرار دادن بی رگی اين عزيزان برای الگو سازی اين رفتار در جامعه.
-
با عمل به یكی از راهكارهای قبلی تمامی مشكلات حل میشه پس نیازی به گذاشتن گزينه های ديگه روی ميز مذاكره نيست!
به امید ایرانی آباد
پ.ن تشريح تيتر: همانگونه كه از قبل با واژه چندوش در اين وبگاه آشنا گشته ايد. واژه تيتوش هم بر همان وزن و مترادف با واژه تيتيش استفاده ميگردد.
شراره و سحر و ساناز = الهام و مهسا و عاطفه