قزوین
ببخشید یک شب رفتیم مرخصی و استان قزوین یه روز دیرتر نوبتش رسید.البته این ماجرای عقب افتادگی رو سعی میکنیم توی این چند روز یکجوری جبرانش کنیم.
چون میدونیم همگی توی این روزها دلتون میخواد بیشتر وارد حال و هوای معنوی بشید پس ما هم پستهای این شبها رو سعی میکنیم کوتاه تر کنیم تا وقتتون رو زیاد نگیریم.فقط یه قول به ما بدید که توی دعاهاتون وقتی دارید همه رو یاد میکنید ، به ما هم گوشه چشمی داشته باشید.
و اما استان قزوین.استانی که تا سال 73 قسمتی از استان زنجان بوده و بعدش به مدت 3 سال قسمتی از استان تهران شده . از سال 76 به بعد اما با تاکستانی که از زنجان جدا میشه خودشون تشکیل یک استان مستقل به اسم قزوین رو میدن.
با اینکه فقط 1% از مساحت کل کشور به این استان اختصاص یافته اما 5% توی اقتصاد و تولید کل کشور نقش به عهده گرفته.
میگن توی نوشتههای باستانی یونان قزوین را با نام "راژیا" معرفی کردند و در نوشته های اروپایی این شهر با نام شهر باستانی "آرساس" و یا "آرساسیا" شناخته شده. اشکانیان قزوین رو به نام موسس آن اردپا میخواندند. و ساسانیان نام این شهر را کشوین که یعنی سرزمینی که نباید از آن غافل شد میگفتن. در برخی متون نام این شهر قسوین که یعنی شهری که مردمی پر صلابت و استوار دارد ، ذکر شدهاست. باستان شناسان معاصر قزوین را عربی شده "کاسپین" می دونن. و میگن قوم کاسپیها که در سواحل دریای خزر میزیستند به مرور کوچ کردن و شهر قزوین رو ساختن و به همین دلیله که در متون کهن عثمانی و عربی نام دریای خزر "بحرالقزوین" ذکر شده.
اما چیزی که این روزها ما رو بیشتر به تاریخ قزوین وصل میکنه قلعه الموت که با حسن صباحش معروفه و حسن صباح هم که با فرقه اسماعیلیه معروفه.
شبی که رفته بودیم نیشابور و سراغ خیام میخواستیم یه اشاره ی به حسن هم بکنیم . اما بعد دیدیم ماجرای سه یار دبستانی خیلی هم سندیت محکم تاریخی نداره ، پس حسن صباح رو گذاشتیم برای شبی که آمدیم قزوین.
البته ما امشب اصلاً قصد نداریم راجع به حسن صباح متولد ری حرف بزنیم و حتی نمیخوایم راجع به فرقه 7 امامی اسماعیلیه چیزی بگیم.بلکه میخوایم راجع به هرگونه تفکری حرف بزنیم که باعث میشه یک شخص رو در حد اینکه این آدم هرچی بگه بی چون و چرا درست میگه ، قبول داشتن ، بگیم.چیزی که وقتی به فرقه های مختلف نگاه میکنی رد پاش رو میبینی و اینجور فرقه ها اصولاً با دین آدمها رو دور از جون همگی خر میکنن. منظور از نوشتن این چند خط فقط یک کمی قلقلک دادن اون کسانی بود که زندگینامه کامل صباح رو نخوندن.بنظر میاد اون چیزی که امروز ما از طرفداران صباح میشنویم و بنظرمون غیرمنطقی و گاهی اوقات خنده دار میاد .هنوز هم رایجه و خیلی از ما درگیر اون تفکر به شکلهای دیگه شدیم.باز اینکه اون زمانی که رسانه ها و قدرت دست رسی به اطلاعات نبوده کسی مثل صباح رو قبول داشته باشی خیلی منطقی تر از اینه که آلان یسری توی کشور ما فلان فرد سیاسی ، فلان خواننده ، فلان بازیگر و .... رو در حد اینکه تصمیمات مهم سیاسی و اجتماعیشون رو بگیرن قبول دارند و یجوری به این آدمها پر و بال داده میشه که یادشون میره یکی هستن مثل همه ی ما و فقط در حیطه تخصصی خودشونه که بیشتر از بقیه ما میفهمن.و در آخر اینکه حسن صباح با همه درست و غلطش قابل احترام . اما طرفدارهایش که حتی قدرت تصمیم گیری های خیلی ساده رو هم نداشتن یکجورهای پوچ شدگان تاریخ به حساب میان.این شبها ، شبهای شناخت دین و ما فقط میتونیم آرزو کنیم لااقل خودمون آنقدر خوب دین رو بشناسیم که پشت هرکسی رو به اسم دین یا خلاف اسم دین نگیریم و بریم جلو ، این پیروی بدون شناخت و فقط از روی احساس که در هر زمینه ی خطر آفرین میشه.
اما حالا که اسم صباح ، قیام کننده در برابر سلجوقیان آمد خوبه راجع به قلعه الموتش هم بگیم. این دژ یکی از جاذبه های گردشگری استان قزوین.قبل از اینکه چیزهای دیگه ی راجع به قلعه بگیم خوبه یه خاطره هم از بچگیمون تعریف کنیم.ما دخترخاله و پسرخاله ها بچه که بودیم تحت تاثیر این فیلم ها و کارتون های که نشون میدادن همش فکر میکردیم تو زیر زمین یا دیوارهای خونه هامون گنج قائم کردند و با هر وسیله ی از میخ و چاقو گرفته تا قاشق و بیلچه می افتادیم به جون دیوار ، زمین و اینور و اونور تا گنج پیدا کنیم.حالا ما بچه بودیم ولی اینطور که معلومه این توهم گنج یابی زمان قاجار بزرگ و کوچک نمیشناخته آخه اون زمانها میوفتن به جون قلعه الموت تا توش گنج پیدا کنن و سر همین ماجرا کلی به این مکان آسیب میزنن.البته این قلعه رو نه حسن صباح که حسن بن زید بن محمد بن اسماعیل بن زید بن حسن ملقب به داعی اول یا داعی کبیر بنا نهاده.اینکه حالا این آقاهه کیه یه داستان مفصل داره که اینجا ما فرصت نداریم تعریفش کنیم اما فقط بدونید بنیان گذار حکومت علویان طبرستانی بوده .
خب تا هنوز در بحث آدمهای نامی هستیم بذارید از چند نفر دیگه هم یاد کنیم.
این شبها شبهای عزاداری است و شاید حرف زدن از طنز و طنازی خیلی بی مورد باشه . اما دلمون نمیاد وقتی به استان قزوین پا گذاشتیم چیزی از خواجه نظامالدین عبیدالله زاکانی ، قرن هشتم نگیم. مردی که به طنز و هزل در ادبیات ما شهره است و ازش مجموعه های مثل رسالهٔ اخلاق الاشراف ، ریش نامه ، صد پند ، ترجیع بند ج... ، تضمینات و قطعات ، رباعیات ، رسالهٔ دلگشا ، تعریفات ملا دو پیاز ، منظومه موش و گربه ، منظومه سنگتراش ريا، رسالهٔ تعریفات ملا دو پیازه و .... به جا مونده.
نفر بعدی که میخوایم ازش یاد کنیم اون هم یه شاعر که دست به طنزشم حسابی روان بوده. اون کسی نیست جز سید اشرفالدین قزوینی ، یا حسینی ، یا گیلانی و یا همون نسیم شمال خودمون که در دوره مشروطیت روزنامه نسیم شمال رو منتشر میکنه و آنقدر پاش رو از گیلمش درازتر میکنه که میفرستنش تیمارستان .شاید همه ی ما اون شعر " لیک محال است که من خر شوم " رو وقتای که حالمون خوش نیست زمزمه کرده باشیم.
نفر بعدی هم یه غول در عرصه ادبیات. علامه علی اکبر خان دهخدا.که خودش سال 1334 از بین ما رفت ، اما هنوز هم که هنوزه وقتی یه لغت رو نمیشناسی میدوی سر لغت نامش . ایشونم از اون سیاسیونی بوده که توی کار رفت و برگشت به تبعید بوده.و ما نمیدونیم تبیعد بهتره یا تیمارستان ولی فکر میکنیم توی تیمارستان بیشتر به آدم خوش بگذره.
از یه مورخ هم میخوایم یاد کنیم . حمدالله مستوفی که کتاب تاریخ گزیده اش رو محال که توی کتابخونه ها ندیده باشید.مقبره حمدالله خان هنوز هم در شهر قزوین پا برجاست و یه مکان دیدنی است.
چون همش راجع به نویسنده ها گفتیم نمیتونیم قید آدمی که اگه نبود خط نستعلیق فارسی هم شاید به این شکل با شکوه امروزیش نبود ، رو بزنیم. و اون کسی نیست جز بزرگترین خوش نویس خط نستعلیق ایران جناب آقای میرعماد حسنی قزوینی. میگن خط میرعماد رو با طلا تعویض میکردن جوری که وقت مردنش خیلی پولدار بوده و حتی وزیر وقت هم نتونسته بوده خونه میرعماد رو بخره.
میرعماد به شان و صفای خطاطی که دو رکن اساسی خطاطی هست توی آثارش رسیده بوده و تازه نسبت طلایی رو هم در آثارش راعیت میکرده . میرعماد یه خطاط فراملی بوده آخه آثارش به دربار عثمانی و هند هم راه پیدا کرده بوده.
استان قزوین آنقدر چهره های ناب داره که آدم همش دلش میخواد راجع بهشون بنویسه ولی چون بهتون قول دادیم مطلب امشب کوتاه باشه دیگه پست امشب رو همینجا تموم میکنیم.راستی شیرینی های قزوینی خیلی معروف و خوش مزن و اگه یادتون باشه توی فیلم شوق پرواز هم یه شخصیت قناد داشتن و روی هم رفته هم توی اون فیلم به ریزه کاری های قزوین خیلی خوب اشاره میشد. برای خود ما که انگار مستقیم ترین برخورد با قزوین توی همون فیلم شکل گرفت.
شاید توقعتون این بود که توی ایران گردیمون راجع به شهرها و مناطق دیدنی حرف بزنیم ولی به بهونه استانها میشه به آدمها ، به خوراکی ها ، به تاریخ و به هزار سوراخ و سمبه دیگه سرک کشید.پس به ما اجازه بدید همچنان به کنجکاوی هامون جواب بدیم و شاید در بعضی زمینه ها کنجکاوی شما رو هم بر انگیزانیم.
همچنان التماس دعا اون هم از نوع فراونش...
شراره و سحر و ساناز = الهام و مهسا و عاطفه